اومانیسم

سؤال
اومانیسم را توضیح دهید
درگاه‌ها
واژه-ها.png


اومانیسم، مکتبی فلسفی است که انسان را اساس جهانبینی خود و معیار اخلاق می‌داند. اومانیسم به هر نوع فلسفه‌ای که منزلت ویژه‌ای برای انسان قائل است و او را مقیاس همه چیز قرار می‌دهد اطلاق می‌شود. هویت انسان در این مکتب، موجودی مستقل است که الگوی فکری جدیدی برای خود ساخته است و هر ایدئولوژی که هدف آن حاکمیت غیر انسان است را از اساس رد می‌کند. این مکتب در مقابله با اختناق کلیسا و حاکمیت منحصر آن بوجود آمد؛ از این جهت به موازات محور قرار دادن انسان در اندیشه جدید، دین و فکر دینی را دور ساخت.

معنا و مفهوم اومانیسم

اصطلاح اومانیسم را که در فارسی با واژه‌هایی مانند انسان‌گرایی، انسان مداری، مکتب اصالت انسان، و انسان دوستی و… از آن یاد می‌کنند معنای رایج آن، نگرش یا فلسفه‌ای است که با نهادن انسان در مرکز تاملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان می‌دهد. به عبارت دیگر اومانیسم، طبق تعریفی که اومانیست‌ها ارائه می‌دهند، یعنی اندیشیدن و عمل کردن با آگاهی و تأکید بر حیثیت انسانی و کوشیدن برای دستیابی به انسانیت اصیل.[۱]

اومانیسم درباب هویت واقعی انسان او را موجودی کاملاً مستقل، خودکفا و فارغ از هرگونه تکلیف می‌داند. آنها با معیار قرار دادن انسان برای همه چیز، آموزه‌های کلیسا و دین سنتی مسیحیت را خرافی پنداشتند و در پی یافتن الگوی فکری مطلوب خویش به اندیشه‌های یونان و روم باستان روی آوردند. و در این راستا به تفسیر جدید از دین خدا، نفی دین و تعالیم مسیحیت، پذیرش خدا و نفی هر دین خاص، شکاکیت در دین و سرانجام انکار کامل دین و خدا دست زدند، و لذا تفکر اومانیستی و نگرش آنها در باب انسان هیچگونه سنخیتی با ادیان و حتی با دین مسیحیت ندارد.[۲]

دیدگاه اومانیسم

الف: آزادی و اختیار: جنبش اومانیستی راه حلی جهت مقابله با فشار و استبداد سردمداران کلیسا در قرون وسطی بود و تصمیم داشت تا دیگربار اختیار انسان را که سران روحانی کلیسا به کلّی از وی سلب کرده بودند به او بازگرداند. آن‌ها قصد داشتند تا دست کسانی را که ادعا داشتند بین انسان و خدا، و زمین و آسمان واسطه هستند (اما خود از هیچ بی‌عدالتی فروگذار نمی‌کردند) کوتاه کنند و خود بر قلمرو زندگی خویش حکومت کنند؛ لذا بر خودمختاری و خودرهبری انسانی تأکیدی افراطی می‌نمودند.[۳]

ب: طبیعت‌گرایی: جنبش مزبور در صدد بود تا لذائذ مربوط به طبیعت جسمانی را در مقابل توجه افراطی به جنبه روحانی «در نظام کلیسا» مطرح سازد و حتی آن لذائذ را هدف نهایی فعالیت‌های بشری تلقی نماید تا جایی که این جنبش اصولاً نقش زهد و پرهیزکاری را عامل منفی در کسب لذت و سود می‌داند. از طرف دیگر عده‌ای از اومانیست‌ها معتقد شدند خرد آدمی که از نظر آنان برابر خرد خدا بود قدرت حکومت و فرمان‌روایی بر انسان و نظام بشری را داراست.

ج: روان‌شناسی: انسان به عنوان یک فرد و موجودی یگانه و منحصر به فرد است و باید به همین صورت به وسیله روان‌شناسان و روان‌پزشکان شناسایی و درمان شود. هر فردی به خاطر زندگی و اعمالش مسئول است و می‌تواند در هر زمان به طوری از طریق آگاهی و اراده خلاقانه در نظرات و رفتارش تغییر ایجاد کند. مفهوم خویش برای بیشتر روان‌شناسان اومانیست یک نقطه محوری می‌باشد.

د: مذهب: در این نظام بر شایستگی شخصیتی افراد انسانی تأکید دارد؛ اما این اصطلاح دربردارنده ایمان به خداوند نیست در حالی که حلقه مشخصی، مبتنی بر بی‌خدایی در اومانیسم به چشم می‌خورد که از اشکال مختلف مذهبی به منظور ترویج ارزش‌های شخصی انسانی نیز استفاده می‌شود.

هـ ـ مدارا: در تساهل و مدارای اومانیستی تمام صاحبان عقاید به وحدت عقیده فراخوانده می‌شوند خواه عقیده فلسفی باشد یا دینی؛ و اگر دینی است، خواه توحیدی باشد یا بت‌پرستی و خرافات.[۴]

مولفه‌های انسان‌مداری و پیامدهای آن

۱. اعتقاد عمومی انسان‌مداران بر این است که مسئله اساسی و محوری وجود آدمی، سر و سامان یافتن زندگی فردی و اجتماعی او بر طبق موازین عقلی است نه کشف اراده خداوند در مورد این موجود خاکی. آنها به خودکفایی و استقلال عقل انسانی در شناخت خود، هستی، سعادت واقعی و راه رسیدن به آن باور داشتند و در بعد معرفت‌شناختی معتقد بودند چیزی که با قدرت عقلانی بشر قابل کشف نباشد وجود ندارد و به همین دلیل در بُعد هستی‌شناختی هرگونه موجود ماوراء طبیعی از قبیل خدا، وحی، معاد و اعجاز را آنگونه که در بینش دینی مطرح است، مدعیاتی غیرقابل اثبات می‌پنداشتند و در بعد ارزش شناختی نیز بر این باور بودند که ارزش‌های اخلاقی و حقوقی را باید با استمداد از عقل بشری تعیین کرد.[۵]

دامنه و گستره عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی آنچنان وسیع و گسترده بود که زمینه‌های مختلف اخلاقی، سیاست، تعلیم و تربیت، اقتصاد، حقوق، دین‌شناسی، و… را تحت تأثیر جدی خود قرار داده بود. در زمینه اخلاق آنان معتقد بودند ارزشها و باید و نبایدهای اخلاقی تنها بر مبنای عقل و وجدان و اخلاق علمی و نه بر اساس آموزه‌های دینی، استوار می‌شود. والتر لیپمن در کتاب «مقدمه‌ای بر اخلاقیات» می‌نویسد: مردم نیازمند یافتن معیارهای اخلاقی در تجربه بشری هستند و باید… با این باور زندگی کنند که آنچه برای انسان ضروری و بر او لازم است این نیست که اراده خویش را با اراده خدا منطبق سازند بلکه باید خواست انسان با بهترین شناخت نسبت به شرایط سعادت بشری منطبق باشد.[۶]

۲. اومانیست‌ها معتقدند انسان، آزاد به دنیا آمده است و باید از هر قید و بندی جز آنچه خود برای خود تعیین می‌کند آزاد باشد؛ آنها بر این باور بودند که بشر باید آزادی خود را در طبیعت و جامعه تجربه کند و خود بر سرنوشت خویش حاکم شود. و این انسان است که حقوق خویش را تعیین می‌کند؛ نه اینکه تکلیفی از مافوق برای او تعیین شود، در این دیدگاه انسان حق دارد؛ نه تکلیف. اومانیست‌ها معتقدند که فقط ادبیات کلاسیک، ماهیت بشر را در آزادی کامل فکری و اخلاقی نشان داده است؛ زیرا به هر کس اجازه می‌دهد هر فکر، اندیشه و باوری را که می‌خواهد داشته باشد و ارزش‌های اخلاقی و حقوقی را نسبی، قابل تغییر و غیر ثابت معرفی می‌کند و بر این باور است که نظام‌های سیاسی، حقوقی و اخلاقی باید با انسان و آزادی وی هم‌ساز شوند، نه آن‌که انسان با آن‌ها منطبق گردد. به این ترتیب آزادی مورد نظر اومانیست‌ها، نه تنها ارزش‌های دینی را لازم الاجرا نمی‌داند بلکه هر نوع سلطه و ارزش غیر اومانیستی را بی‌ارزش و بی‌اعتبار می‌داند.

۳. اومانیست‌ها، از تساهل و تسامح مطلق جانبداری می‌کند و آن را سمبل مبارزه با فرهنگ حاکم در قرون وسطا و رجوع به رم و یونان قدیم و مقتضای آزادی و ارج نهادن به انسان می‌دانند. آنها بر این عقیده‌اند که معتقدات دینی نوع انسان، از درون وی سرچشمه می‌گیرد و امری ماورایی نیست؛ درون‌مایه این معتقدات، وحدت بنیادین و اساسی دارند و امکان صلح جهانی وجود دارد. این نگرش که بر نفی ادعای انحصاری حقانیت و رستگاری هر نظام ارزش و هر دینی مبتنی است هیچ‌یک از نظام‌های ارزشی و معرفتی را حق نمی‌داند و به نوعی نسبی‌گرایی مطلق در ارزش و معرفت معتقد است و به همین دلیل حاکمیت هر دین و نظام ارزشی را تنها به خواست و اراده فرد یا جامعه وا می‌گذارد.[۷]

نقد و بررسی تفکر اومانیستی

اساس تفکر اومانیستی بر ارج نهادن به مقام و منزلت انسان می‌باشد و از آنجا که فشار و اختناق کلیسای قرون وسطی ارزش و حیثیت انسانی افراد را خدشه دار نموده بود و به نام مذهب، آزادی و اختیار انسان‌ها را از آن سلب کرده بود. نهضت ادبی ـ فلسفی اومانیستی در صدد اعاده حیثیّت انسان به عنوان موجودی آزاد و مختار برآمد و به مقابله با ارباب کلیسا پرداخت و چنین بود که تلقی اومانیست‌ها از تنافی دین و آزادی به گسستگی کامل آنان از دین الهی انجامید تا جایی که در مسیر شکل‌گیری تفکّر اومانیستی آنان در مبنای آگاهی و معرفت نیز به «من» انسانی بسنده نمودند!

فلسفه اومانیستی در مسیر خود دچار تناقض گردید؛ به این ترتیب که طرح ارزش و منزلت انسان در نهایت به پوچی و بی‌ارزشی آدمی منجر گردید و از طریق طرح اختیار و آزادی آدمی، جبر و اسارت بشر تحقق یافت و این همه از آنجا نشأت گرفت که انسان در مقام مبنا و خاستگاه معرفت، به خلقِ انسان و جهان بریده از تعالیم آسمانی پرداخت و حتی در زمینه علم و آگاهی نیز دچار تناقض گردید.

تناقض اندیشه و عمل، یکی از نقدهای اساسی به تفکر اومانیستی است. جنبش اومانیستی به جای ارج نهادن به مقام انسان، انسان را در عمل قربانی این افیون جدید کرده و مدعیان انسان‌مداری از این واژه برای تأمین منافع خویش سوء استفاده کردند. گروه کثیری از انسانها در جامعه به نام انسان‌مداری مدرن سرکوب می‌شدند؛ نازیسم، فاشیسم، استالینیسم و امپریالیسم، همزاد و هم تبار و همراه با اومانیسم بوده است.[۸] به همین دلیل برخی از دانشمندان با تعابیری مانند «جنبش ضد انسانی» «مفهومی گول زننده» «مولد نازیسم، فاشیسم»، «پوچ‌گرایی»، «پرورش‌دهنده منش ضد انسانی» و «توجیه‌گر مراکز قدرت» از آن یاد کرده‌اند.[۹]

اومانیست‌ها بیش از آنکه در پرتو براهین و دلایل، آنچه را که مدعی آن بودند، نتیجه‌گیری کنند، گرفتار نوعی حرکت احساسی و عاطفی در برابر حاکمیت کلیسا، دل‌باختگی و شیفتگی در برابر رم و یونان باستان شده بودند.[۱۰]

افراط در خودکفایی عقلی انسان

عقل و خردورزی، موهبتی الهی و به تعبیر روایات، حجت درونی خدا در کنار انبیای الهی به عنوان حجت بیرونی است؛ بنابراین هرگونه مخالفت با اومانیسم را نمی‌توان به معنای مخالفت با اهمیت دادن به عقل و خردورزی دانست. آنچه در نقد اومانیسم در این خصوص مطرح می‌شود، افراط در اهمیت دادن به عقل، برتری فرد بر خدا و فردگرایی را به جای خداگرایی نهادن است. از منظر دین، عقل، انسان را به خدا رهنمون می‌کند و زمینه شناخت و عبادت او را فراهم می‌سازد و در بعد ارزشها نیز اصول ارزشهای اخلاقی و حقوقی با کمک عقل و فطرت الهی قابل دستیابی است، ولی این مقدار از توانمندی و راهنمایی عقل آن‌گونه که عقل خود نیز بر آن گواهی می‌دهد نه مستلزم فردگرایی اومانیستی است و نه برای دستیابی انسان به سعادت واقعی وی کفایت می‌کند.

آزادی عنان گسیخته

آزادی افسار گسیخته، ابزاری برای ستم به انسان و نادیده گرفتن حقوق و ارزشهای حقیقی او می‌شود؛ چنانکه در عمل سر از فاشیسم و نازیسم درآورد. اگر آزادی انسان در پرتو تعالیم دینی و ارزش‌های اخلاقی و حقوقی مهار نشود، عقل و خرد وی محکوم و تحت سیطره میل به خود دوستی و دیگر امیال پست حیوانی قرار می‌گیرد، و به هر جنایتی دست می‌زند. در منظر دینی هر چند افراد، حقوق مشخصی دارند که درک کلیت آن در توان عقل و فطرت بشری است، اما تعیین حد و مرز، مصادیق و موارد این حقوق از سوی خداست و افراد به عنوان تکلیف الهی ملزم به رعایت آن‌ها هستند.

تساهل و تسامح

نگرش انسان‌مداران از تساهل و تسامح با آنچه در تعالیم ادیان آسمانی به ویژه اسلام آمده، به کلی از جهات مختلف ناسازگار، بلکه متضاد است؛ زیرا از یک سو مبانی تساهل و تسامح (بشری بودن و نسبیّت ارزش‌ها و معرفت) با بینش‌های دینی سازگار نیست. و در بینش دینی خاستگاه ارزش‌ها خداوند است نه انسان و این ارزشها از اطلاق و پشتوانه یقین برخوردار است و از سوی دیگر، اسلام، تساهل و تسامح در مورد هر دینی (حتی ادیان غیر آسمانی) را نمی‌پذیرد و به عبارت دیگر روح اسلام با کثرت‌گرایی دینی منافات دارد.[۱۱]

سرانجام تفکر اومانیستی

کتاب «اومانیسم» نوشته تونی دیویس

هنگامی که معیار و میزان همه چیز انسان قرار گرفت ملاک خوبی و بد نیز به تعداد افراد انسانی متعدد شد و سرانجام مفاهیمی مانند خیر و شرّ، حق و باطل، عدالت و ظلم و… معنای خود را از دست داد. سیر نهیلیسم اروپایی بعد از نیچه را «هرمان رانوسینیک» چنین شرح می‌دهد: در آغاز قرن بیستم، تکیه بر فردیت و آزادی شخصی موجب انکار هر آرمان عینی نظام ارزشی گردید. این مرحله را می‌توان «غیر واقعی ساختن واقعیت» نامید و آثار آن را در انزوا، گوشه‌گیری افراد و از هم پاشیدن آخرین پیوندهای آرمانی… به‌طور کلّی در نفی همه ارزش‌های فرهنگی بشر به خوبی می‌بینیم در چنین وضعی انسان خود را پای‌بند هیچ چیز نمی‌داند و بی‌خیال زندگی می‌کند. انسان دیگر نه ایمان به خدا دارد نه به کفر و بی‌ایمانی، نه بر ضد اولی می‌شود و نه به دیگری پناه می‌برد و حتی از بحث درباره این مفاهیم هم بیزار است، دیگر نه نیکی برایش معنی دارد نه بدی نه خودش را مسئول می‌داند نه گناهکار، و نه مکلف به تکلیفی خاص و به همین مناسبت نه اصلاح طلب است نه انقلابی، نه خوش بین نه بدبین، نه اخلاقی نه ضد اخلاق، نه به مشیت الهی اعتقاد دارد نه به جبر زمانه، به عبارت دیگر در بی‌تعهدی محض به سر می‌برد.[۱۲]


مطالعه بیشتر

  • اومانیسم، تونی دیویس، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز.
  • اومانیسم و رنسانس، پی‌یر ماری، ترجمه عبدالوهاب احمدی، نشر آگه.
  • مدرنیته و اندیشه انتقادی، بابک احمدی، نشر مرکز.


منابع

  1. بیات، عبدالرسول، (با همکاری جمعی از نویسندگان)، فرهنگ واژه‌ها، قم، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، چاپ اوّل، ۱۳۸۱، ص۳۸.
  2. رجبی، محمود، انسان‌شناسی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام (ره) چاپ اوّل، ۱۳۷۹، ص۵۱–۲۶.
  3. صانع‌پور، مریم، نقدی بر مبنای معرفت‌شناسی اومانیستی، مؤسسه فرهنگی دانش، چاپ اوّل، ۱۳۷۸، ص۱۰.
  4. صانع‌پور، مریم، نقدی بر مبنای معرفت‌شناسی اومانیستی، مؤسسه فرهنگی دانش، چاپ اوّل، ۱۳۷۸، ص۲۳ تا ۲۹.
  5. صانع‌پور، مریم، نقدی بر مبنای معرفت‌شناسی اومانیستی، مؤسسه فرهنگی دانش، چاپ اوّل، ۱۳۷۸، ص۳۹–۳۸.
  6. آندریسه، لالاند، فرهنگ علمی انتقادی فلسفه، ترجمه غلامرضا وثیق، تهران، فردوس ایران.
  7. رجبی، محمود، انسان‌شناسی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام (ره) چاپ اوّل، ۱۳۷۹، ص۴۱–۳۹.
  8. دیویس، تونی، اومانیسم، ترجمه عباس مخبر، تهران، مرکز،(ص) ۹، ۵۴، ۶۴ ص۸۴.
  9. همان، ص۲۷، ۳۶، ۴۵، ۵۴، ۶۲، ۸۴، ۹۴، ۱۴۷۰، ۱۷، ۴۶.
  10. محمود رجبی، همان، ص۴۶–۴۳.
  11. همان، ص۴۹–۴۶.
  12. همان، ص۱۱۵.