دخالت روحانیت در سیاست و تجربه مسیحیت در قرون وسطی
این مقاله هماکنون به دست Rezapour در حال ویرایش است. |
آیا ایجاد حکومت دینی و دخالت روحانیت در سیاست، تکرار تجربه مسیحیت در قرون وسطی نیست؟
انتساب عملکرد ارباب کلیسا به دین و القاء تقابل بین علم و دین
عملکرد بشری و خطا پذیر ارباب کلیسا از یک سو و انتساب آن به الوهیت و دین از سوی دیگر باعث بروز بدبینیهایی نسبت به اصل دین در میان باور عمومی مردم شد و ظهور هر چه بیشتر کجیها و کاستیها و استبداد و دنیا طلبیهای سردمداران کلیسا به نام دین ضربه ای مهلک بر پیکر مسیحیت وارد آورد در دوره قرون وسطی، معیار درستی و نادرستی تئوریها و نظریههای علمی بر مبنای تفسیری بود که ارباب کلیسا از متون تحریف شده انجیل ارائه میدادند و این تفاسیر بشری منقطع از وحی پس از مدتی تبدیل به عقال عقل و سد راهی برای پیشرفت علمی شدند این تقابل خود ساخته بین علم و دین، سرانجام بشر غربی را مجبور به منزوی ساختن دین و جداسازی حساب دین از دانش نمود.
روشن شدن بطلان برخی تعالیم مسیحیت (مانند زمین مرکزی) و وجود پاره ای از آموزههای خردستیز در انجیل (مانند تثلیث) و ظهور اندیشههای نو در مسیحیّت، بستری را فراهم کرده بود که اعتبار تعالیم مسیحیّت را از بین میبرد و آنچه به معیار علم و عقل درنمیآمد، کنار نهاده میشد و امور علمی و عقلی اعتبار مییافت.
بیاعتباری مسیحیت و مخالفت آن با دستاوردهای علمی و رشد صنعت و تکنولوژی، همزمان با رشد علم گرایی، موجب گردید تا مردم تصوّر کنند که دین با علم مخالف است و تعالیم دینی مانعی بر سر راه صنعت و تکنولوژی است. «اختلاف بر سر گناهِ نخستین، در فرانسه به جدایی کامل دین و فلسفه انجامید و غرابت این آموزه، با تکامل علوم تجربی و زیست شناختی، مخصوصاً با فرضیه داروین به اوج خود رسید.»[۱]
اسلام و تفاوت با مسیحیت در امر حکومت
تفاوت ماهیت اسلام با آموزههای مسیحیت تحریف شده و جایگاه و عملکرد متفاوت روحانیت و کلیسا همسان انگاری این دو پدیده را نادرست مینماید. تجربه مسیحیت قرون وسطایی که منجر به دوران رنسانس وگریز مردم از دین به دنیاگرایی شد ناشی از عواملی بود که این عوامل در اسلام، حکومت دینی و روحانیت وجود ندارند. عوامل مختلفی در عدم این همسانانگاری دخیل بوده است.
در اسلام هیچکدام از زمینه و عوامل انحراف در مسیحیت همچون تحریف شدن، فاقد شریعت بودن، مخالفت با علم و دانش، در بردارنده عقاید و باورهای نادرست و خرافه آمیز وجود ندارد. همچنین اسلام دینی است که با علم و پیشرفت مخالفتی نداشته بلکه تأکید بر یادگیری آن داشته است.
اشراف کامل ولی فقیه به مبانی و احکام اسلامی از یک سو و برخورداری از عدالت و تقوا در او از سوی دیگر، از ابزاری شدن دین و تفسیرها و برداشتهای نادرست خواهد شد.
همچنین مشروعیت حاکم اسلامی و ولایت او در نظام اسلامی در گرو عمل براساس مبانی اسلام، است و اگر بر خلاف آن گام بردارد، مشروعیت خویش را از دست خواهد داد. امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران معتقد بود آنچه حکومت میکند، شخص نیست، قانون اسلامی است که حکومت میکند، فرد در چارچوب قانون اسلام است که حکومتش یک مشروعیتی پیدا میکند و در خارج از این چارچوب، هیچ قدرتی ندارد و او هم چون دیگر افراد تحت قانون است و قانون بر او حاکم است، اگر خلاف قانون حرکت کرد، از مشروعیت می اُفتد، همان گونه که از مقبولیت عمومی میافتد.[۲]