خلق خدای دیگر توسط خداوند
اينکه خدايي جهان را خلق کرده باشد و بعد از گذشت زماني اداره امور عالم را به خداي ديگري سپرده باشد و خود ديگر وجود نداشته باشد، چه اشکالي دارد؟
در ارتباط با عدم امکان خلق خدایی توسط خداوند متعال و احاله امور به او، چند دلیل اقامه شده است، دلیل اول عدم امکان اداره امور توسط خدای دیگر است، چرا که ارتباط موجودات با خداوند متعال ارتباط رابطی است و موجودات هیچ تشخصی غیر از ذات الهی ندارند و با نبود او همه موجودات به یکباره نیست می شوند، بنابر این امکان ندارد که امور مخلوقات به خدای دیگر واگذار شده باشد، علاوه بر این که خداوند متعال واجب الوجود است و ازلی، و تصور نبود او با مفهوم واجب الوجود تعارض دارد. دلیل سوم در عدم امکان خلق خدای دیگر، این است که وجود خداوند متعال نامحدود است و وجود خدای دیگر لازمه اش این است که امتیاز و افتراقی با خدای متعال داشته باشد، بنابر این لازمه وجود خدای دیگر نقصان برای ذات واجب الوجود و خدای متعال است که محال است.
عدم امکان اداره امور توسط خدای دیگر
رابطه خالق و مخلوق
از جمله روابطي که بين خدا و خلق، لحاظ مي شود اين است که مخلوقات نه تنها در اصل وجود و پيدايششان نيازمند به خدا هستند بلکه همه شئون وجودي آنها وابسته به خداي متعال است و هيچ گونه استقلالي ندارند و او به هر نحوي که بخواهد درآنها تصرف مي کند و امورشان را تدبير مي نمايد. با دقت در مفهوم خالقيت و ربوبيت اين مطلب به خوبي روشن مي شود که اين دو با يکديگر تلازم دارند و محال است که رب جهان غير از خالق آن باشد، بلکه همان کسي که مخلوقات را با ويژگي هاي خاص و وابستگي به يکديگر مي آفريند آنها را نگهداري و اداره هم مي کند.[۱]
علت هستی بخش
علت هستي بخش علتي است که نمونه آن را مي توان درمورد نفس و بعضي از پديده هاي نفساني ملاحظه کرد: هنگامي که انسان يک صورت ذهني را در ذهن خودش ايجاد مي کند يا تصميم بر انجام کاري مي گيرد، پديده اي نفساني و رواني به نام صورت ذهني و به نام اراده تحقق مي يابد که وجود آن منوط به وجود نفس است و از اين رو معلول آن به شمار مي آيد ولي اين معلول به گونه اي است که هيچ استقلالي از علتش ندارد و نمي تواند جدا و مستقل از آن وجود داشته باشد، در حالي که فاعليت و عليت واجب الوجود براي جهان، از فاعليت و عليت نفس نسبت به پديده هاي رواني به مراتب بالاتر و کامل تر بلکه اصلا قابل قياس نيست، زيرا او بدون هيچ گونه نيازي معلول خود را به وجود مي آورد، معلولي که تمام هستي اش وابسته به او است[۲] بنابراين علت هستي بخش علتي است حقيقي که با وجود او معلول موجود و يا عدم آن معلول معدوم و نابود مي گردد، زيرا ممکن الوجود در حدوث و بقاي خود نيازمند به علت است از اين رو وجود او براي بقاي معلول ضرورت دارد، پس جهان هستي که معلول و مخلوق آفريدگار دانا و توانا به نام خداوند متعال است همواره و در همه شئون و اطوارش نيازمند به او مي باشد و اگر او لحظه اي از افاضه هستي خودداري کند هيچ چيزي باقي نخواهد ماند، «اگر نازي کند از هم فرو ريزند قالب ها».
بنابراين: اگر خدايي که علت و خالق جهان هستي است و همه شئون جهان در حدوث و بقا به او وابسته است، وجود نداشته باشد، ديگر عالمي باقي نمي ماند تا خداي ديگري آن را اداره کند، از اين جهت خداي ديگري غير از خدايي که جهان را آفريده است، نمي تواند جهان را بعد از نبود آفريدگار جهان اداره کند چون خالقيت و ربوبيت حقيقي قابل انفکاک از يکديگر نيستند و اعتقاد به خالقيت خدا با اعتقاد به ربوبيت ديگري سازگار نيست.
ازلی بودن خدای متعال
فلاسفه، موجود را به حسب فرض عقلي به واجب الوجود و ممکن الوجود تقسيم کرده اند، واجب الوجود عبارت است از موجودي که وجود برايش ضرورت دارد و خود به خود موجود است و نيازي به موجود ديگري ندارد، پس موجودي که خود به خود وجود دارد و نيازمند به هيچ موجودي نيست، ازلي و ابدي بوده و هميشه موجود خواهد بود بنابراين خالق و آفريدگار جهان ازلي است يعني در گذشته سابقه عدم و نيستي نداشته است و هم چنين ابدي است يعني در آينده هم هيچگاه معدوم و نابود نخواهد شد، زيرا معدوم بودن چيزي در يک زمان، نشانه اين است که وجودش از خودش نيست و براي وجود يافتن، نياز به موجود ديگري دارد. روي اين اساس تصور نابودي در مورد موجودي ازلي و ابدي که هميشه موجود است، و ساحت قدس او منزه از نابودي است، تصور باطل و غير عاقلانه خواهد بود، زيرا او ذاتي است که همه چيز فاني مي شود و فقط ذات قدوس او باقي مي ماند.[۳]
امتناع خلق خدای دیگر
ممتنع و محال است که خداي ديگري غير از آفريدگار جهان وجود پيدا کند تا جهان را اداره کند، زيرا ذات خداوند وجودي است، «بي نهايت در بي نهايت» يعني از هر جهت که فرض کنيم نامحدود است، جايي نيست که نباشد. زماني نيست که وجود نداشته باشد، کمالي نيست که دارا نباشد، يک چنين حقيقتي محال است دو فرد داشته باشد، زيرا بنابر برهان فرجه اگر متعدد باشد حتما بايد در جهتي از جهات محدود باشد، چون اگر ما دو ذات فرض کنيم مسلما، وقتي دوگانگي آنها محفوظ مي ماند که اين غير آن باشد و امتیاز و ما به التفاوتی داشته باشد، يعني اين يکي به جايي مي رسد که تمام مي شود و آن يکي شروع مي شود، و به عبارت ديگر هر کدام از اين ها فاقد ديگري است و خارج از آن قرار دارد. بديهي است اين موضوع با بي نهايت بودن به هيچ وجه سازش ندارد، زيرا اين عين محدوديت و متناهي بودن است، اولي محدود است چون دومي خارج از وجود اوست، دومي هم محدود است که اولي خارج از وجود اوست و هر کدام فاقد وجود ديگري است.
نتيجه اينکه در حقيقتي که بي نهايت از هر جهت است به هيچ وجه تعدد و دوگانگي راه ندارد و هيچ گونه شبيه و مانندي براي او متصور نيست[۴]
بنابراين محال و ممتنع است که غير از خداي يگانه اي که جهان را آفريده است خداي ديگري وجود داشته باشد تا آفريدگار هستي اداره جهان را به او سپرده و خود با جمع نمودن بساط هستي با هستي وداع نموده و رهسپار ديار عدم گردد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
۱ـ آموزش عقايد، سه جلدي، محمد تقي، مصباح يزدي.
۲ـ خدا را چگونه بشناسيم، ناصر، مکارم شيرازي.