تعریف ایمان به رویارویی مجذوبانه با خدا
این مقاله هماکنون به دست Rahmani در حال ویرایش است. |
آيا ايمان «رويارويي مجذوبانه با خداوند» است؟ و آيا ايمان «مجذوب شدن يا منعطف شدن يا تعلّق خاطر پيدا كردن به يك مركز خطاب كننده» است؟
كتاب ايمان و آزادي بعد از آنكه ديدگاههاي مختلف معتزله، اشاعره، فلاسفه، عرفا و برخي نگرشهاي ديگر را مطرح ميكند، در نهايت، ايمان را به «رويارويي مجذوبانه با خداوند» تعريف ميكند.[۱] مؤلف همين طرز تلقي را در مصاحبهاي با كيان (ش ۵۲) توسعه ميدهد. حاصل سخن اينكه انسان با دو شخص مواجهه پيدا ميكند: انسان و خداوند. انسان در رويارويي با خداوند و در نيايش، «او» را بلكه «تو» را «تجربه» ميكند. در حالي كه او را با هيچيك از حواسش نميبيند.
ايمان، عقيده نيست. ايمان يقين هم نيست. ايمان علم به يك سلسله گزارهها هم نيست. ايمان يك عمل است. ايمان مجذوب شدنِ خودِ محدود، در مقابل نامحدود است. انسان مؤمن با تمام وجود «درگير» ميشود.
«انسان مؤمن با تمام وجودِ خود در مسئله ايمان «درگير» ميشود. شما گاهي اين تعبيرها را به كار ميبريد كه من با تمام وجود از فلان موسيقي لذت بردم، باتمام وجود به فلان مطلب گوش كردم. زماني انسان نگاه ميكند و ميبيند، و يك وقت با تمام وجود به آنچه كه نگاه ميكند معطوف ميشود و وجودش آنجاست.»[۲] وجود انسان، با ايمان «تمام ميشود» و ايمان همانند عشق، يك امر «ورزيدني» است. «ايمان با يك خطاب آغاز ميشود. به نظر بنده ايمان ديني در جايي پديد ميآيد كه «خطابي» ـ كه آن را خطاب خداوند ناميدهاند ـ وجود داشته باشد. تا زماني كه انسان سخني نشنود يا چيزي خود را بر انسان آشكار نكند و از اين طريق توجه و التفات انسان را طلب نكند، ايمان ظهور نمييابد.»[۳]
به نظر ميرسد اين ديدگاه با اشكالات متعددي مواجه باشد:
يكم. اين نگاه به ايمان، نگاهي تجربي است و نه معرفتي، و ما در پيشگفتار، اين دو نگاه را برابر هم نهاديم و عناصر همخانوادهي هر يك را بازگو كرديم. ديديم كه اگر ايمان را صرفاً يك تجربهي دروني و ديني بدانيم، وثاقت كتاب آسماني تا بدانجا تنزل ميكند كه بايد قرآن را حكايت از فرهنگ شفاهي پيامبر اكرم(ص) بدانيم.[۴] اين نگاه، وحي را نيز امر تجربي ميداند، و آن را نوعي انكشاف خدا تلقي ميكند، كه در اين صورت انسان در مقام يك مفسر ميتواند از آن تفسيري خاص ارائه دهد، و به اين ترتيب راه «قرائتهاي مختلف از دين» و «پلوراليسم ديني و معرفتي» باز ميشود. نگاه تجربي به ايمان، براي گزارهي «خدا هست» اعتبار نهايي باقي نميگذارد.[۵] در اين تلقي، ايمان ناواقعگروانه است، و تنها به مثابهي يك روش مطرح ميشود. به بيان ديگر ايمان، خود مطلوب است و نه متعلق آن؛ زيرا پيامد ايمان، آزادي و آرامش انسان است. «آرامش انسان با انسان است».[۶] البته مراد اين نيست كه ايمان هيچ ارتباط و پيوندي با تجربه دروني ندارد؛ بلكه تمام سخن اين است كه مقوم اصلي ايمان، معرفت است، كه البته گاه ميتواند به تجربه انساني هم درآيد. از اين روي اشكال اصلي، «انحصار» ايمان در تجربهي بشري است.
دوم. ايمان را وابسته به «خطاب» كردن صحيح نيست؛ زيرا اگر خطابي دركار نبود «وظيفه» چيست؟ ميدانيم كه خطاب، در زمان پيامبر اكرم(ص) صورت ميگرفت. حال در دورههاي سابق كه پيامبرِ صاحب خطابي نبود «وظيفه» امتها چه بود؟ آيا ايمان وظيفه آنها نبود؟ و اكنون كه زمان غيبت كبري است و خطابي در ميان نيست وظيفه انسان معاصر چيست؟ اگر گفتيد خطاب عموميت دارد، ايمان حادثهاي ناظر به زمان پيامبر اكرم(ص) و امري منحصر به آن فضا و فرهنگ نخواهد بود؛ در حاليكه شما آن را منحصر ميدانيد: «ايمان نيز حادثهاي است كه در آن زمان رخ داده است. همان طور كه يك مرتبه چشمهاي از جايي ميجوشد و آبي زلال سرازير ميشود، ايمان اسلامي نيز تجربهاي بود كه با ظهور نبوت پيامبر اكرم(ص) در تاريخ معين آغاز شد و جريان پيدا كرد».[۷] چرا ما ايمان را به امور معرفتي وابسته نكنيم و چرا ايمان را بر معرفت عقلاني كه دايمي و در دسترس همهي انسانها است بنا نسازيم؟
سوم. آقاي شبستري براي ديدگاه خود در زمينهي ايمان به خدا، در ميان تمام آيات قرآني به اين آيه استناد جسته است كه: رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا،[۸] «پروردگارا؛ ما چون صداي منادي را كه خلق را به ايمان ميخواند، شنيديم، اجابت كرديم و ايمان آورديم» و آن را چنين توصيف ميكند: «من هميشه تحت تأثير اين آيهي قرآن بودهام كه… . به نظر من اين آيه از آيات بسيار دلانگيز قرآن است كه امروزه براي ما بسيار معنادار است: خداوندا ما شنيديم ندايي را كه ما را فرا ميخواند به ايمان و به اين فراخواني پاسخ داديم».[۹]
اما اگر به تفاسير مراجعه ميشد، به دست ميآمد كه اين آيه به ايمان به خدا ربطي ندارد. اين آيه دربارهي ايمان به رسول(ص) است. آيه ميگويد بر مؤمنان است كه غير از ايمان به خدا به منادي، يعني رسول نيز ايمان داشته باشند، تا آنان را به اخباري كه از جانب پروردگار آمده است، يعني تفاصيل وحي ـ مانند ذنوب، سيئات، موت، مغفرت و رحمت ـ آگاه سازد.[۱۰] از اين رو در ادامهي آيه ميخوانيم: ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و كفّر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار؛ «پروردگارا، از گناهان ما درگذر و زشتي كردار ما را بپوشان و محو ساز و هنگام جان سپردن، ما را با نيكان و صالحان محشور گردان» بهخصوص، آنكه در آيات قبل با تأكيد سخن از تفكر و تعقل و لبّ است و اين نشان ميدهد كه ايمان بعد از تفكر و تدبر حاصل ميشود: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ؛[۱۱] «محققاً در خلقت آسمان و زمين و رفت و آمد شب و روز (بر وجود حق و علم و قدرت و حكمتش) دلايل روشني است براي خردمندان عالم. آناني كه در هر حال، ايستاده و نشسته و خفته خدا را ياد كنند و دايم در خلقت آسمان و زمين تفكر كرده، (گويند:) پروردگارا، تو اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدهاي، پاك و منزهي، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگهدار».
چهارم. اگر ايمان را به معناي خطاب مجذوبانه خداوند، تلقي كرديم، اين تنها شامل ايمان به خدا ميشود؛ در حالي كه در فرهنگ اسلامي و قرآني، ايمان انواع ديگري نيز دارد؛ مثل ايمان به ملائك يا كلمات، طاغوت، و ماهيت ايمان درتمام اين موارد يكي است؛ زيرا براي نمونه در آيه ذيل، ايمان با متعلقهاي مختلف در يك سياق آمده است: وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ؛[۱۲] «و مؤمنان نيز همه به خدا و فرشتگان خدا و كتب و پيغمبران خدا ايمان آوردند». آيا ايمان به ملائكه يعني رويارويي مجذوبانه با ملائكه، يا مواجهه با خطاب ملائكه؟ آيا ايمان به كتب يعني رويارويي مجذوبانه با كتب آسماني؟ پيداست كه چنين تعابيري معقول نيست؛ بنابراين بايد تفسيري از ايمان ارائه داد كه در تمام موارد قرآني صادق باشد، و اين چيزي جز ايمان عقلاني و معرفتي نيست. يعني انسان بپذيرد كه خدايي وجود دارد، پيامبري براي هدايت انسان فرستاده است، كتابي از سوي او نازل گشته است و ملائكهاي واسطه نزول وحي و ديگر افعالاند و … .
پنجم. ايمان را به خطاب الهي وابسته كردن درست نيست؛ زيرا اين به معناي تقدم ايمان بر فهم و معرفت است؛ يعني انسان بايد «بعد از» خطاب، آن را پاسخ دهد و به اصطلاح ايمان آورد تا بعد معرفتي پيدا كند ـ اگر پيدا كند ـ و خلاصه قبل از ايمان، معرفتي نيست و ايمان نقطهي آغاز است. اين ديدگاه در پاسخ به سؤال ششم بررسي خواهد شد.
ششم. ايدهي آقاي شبستري بيشتر متأثر از انديشه دو فيلسوف غربي است.[۱۳] يكي برونر، متأله پروتستان، در كتاب Wahrheit Als Begenung (حقيقت به معناي رويارويي با خداوند) و ديگري پل تيليش در كتابهاي: تزلزل بنيادها، وجود خدا، اكنون جاودانه، عصر پروتستانتيزم، شجاعت بودن، پويايي ايمان و از همه مهمتر كتابي سه جلدي به نام الهيات نظام يافته.
تيليش ايمان را «فرجامين دلبستگي» ميدانست. براي توضيح ميتوانيم به داستاني در ادبيات غرب استناد جوييم. يك بار كشتياي در دريا دچار تلاطم امواج شد. ناخدا دستور ميدهد مسافران براي سبك شدن كشتي، اموال خود را به دريا بريزند. مسافران چيزهايي را كه نميخواستند به آب ريختند. اما وضعيت دشوارتر شد؛ تا آن كه مسافران چيزهاي ديگر را نيز به دريا ريختند. ناخدا اعلام كرد هر مسافر تنها ميتواند يك وسيله با خود داشته باشد. عالمي در آن كشتي بود و سرانجام يك كتاب براي خود نگه داشت. اين امر نشان ميدهد كه اين كتاب ارزشمندترين شيء و آخرين دغدغهي خاطر آن دانشمند بوده است. پس در زندگي هر كسي چيزي وجود دارد كه او حاضر است جان خود را بر سر آن بگذارد. آن، فرجامين دلبستگي او است. به عقيده تيليش، ايمان به خدا آخرين دلبستگي انسان است.
ديدگاه تيليش قرين صواب نيست؛ زيرا نمونههاي فراواني هست كه براي انسان، آخرين دلبستگي وجود ندارد، بلكه دلبستگيها در عرض يكديگرند و هيچيك را بر ديگري ترجيحي نيست. افزون بر اين كه فرق است ميان بايد و هست. خدا براي گروهي از مؤمنان، دلبستگي فرجامين نيست؛ اما نميتوان آنان را كافر ناميد و دانست. آري، «بايد» خدا غايت قصوي باشد؛ اما ايمان در تودهي مردم به صورت آنچه «هست»، اعتقاد، تسليم و پذيرفتن خدا و آثار او است. نكته سوم اينكه در انديشه تيليش نيز جايي براي تعقل و معرفت ايماني نيست.
منابع
- ↑ مجتهد شبستري، محمد، ايمان و آزادي، ص۴۲ ـ ۳۲.
- ↑ همان، ص۳۹.
- ↑ كيان، ش ۵۲، ص۱۱.
- ↑ همان، ، ص۱۰.
- ↑ همان، ص۱۴.
- ↑ ايمان و آزادي، ص۳۶.
- ↑ ايمان و آزادي، ص۳۶.
- ↑ آلعمران، ۱۹۳
- ↑ همان، ش ۵۲، ص۱۳.
- ↑ الميزان، ج۴، ص۸۸؛ مجمع البيان، ج۲، ص۳۵۶؛ تفسير صافي، ص۱۰۹.
- ↑ آلعمران، ۱۹۱ ـ ۱۹۰.
- ↑ بقره، ۲۵۸.
- ↑ ايمان و آزادي، ص۴۲ و ۵۷.