معنای متکبر بودن خداوند
این مقاله هماکنون به دست A.ahmadi در حال ویرایش است. |
با توجه به اينكه خداوند دستور به دوري از تكبر مي دهد، چگونه خود را با اسامي مانند جبار متکبر نام مي برد؟
براي روشن شدن تفاوت كبر و تكبر در انسان و در خداوند متعال، ابتداء بايد معنا و مفهوم كبر و تكبر و انواع كبر و فرق كبر با عُجب بيان شود تا بعد واضح شود كه صفت متكبر در خداوند صفت ناپسندي نيست.
معناي كبر در مورد انسان
كبر، استكبار و تكبر عبارت است از حالت نفساني و رواني كه آدمي به خود گمان برد كه از ديگران برتر و والاتر است و بزرگترين تكبر، تكبر بر خداوند است، از اينكه امتناع از قبول حق كند و اعتراف به معبوديت و اختصاص عبادت به او نداشته باشد.}}[۱]
فرق عجب با تكبر در این است عجب خودپسندي است،[۲] عجب فقط خود را بزرگ ميشمارد، اما خود را برتر از ديگران نميبيند.[۳] و كبر بزرگي كردن بر غير و عظمت فروشي است[۴] پس عجب سبب كبر است و كبر از نتائج عجب است.
حضرت امام خميني (ره) در معناي كبر ميفرمايد: كبر عبارت است از يك حالت نفسانيه كه انسان ترفع كند و بزرگي كند و بزرگي بفروشد بر غير.[۵]
اما گاهي اين حالت خودبرتر بيني در درون است و اظهار نميكند و عملاً از خود نشان نميدهد، بلكه دچار كبر نفساني است كه اين را كبر ميگويند، ولي اگر اين گمان دورني برتر بيني، باعث شد كه در اعضاء و جوارح ظاهر شود ـ و با مردم عملاً به گونهاي برخورد نمايد كه خود را بزرگ وانمود كند و آنان را كوچك ـ اين را تكبر ميگويند.[۶]
چنانچه خداوند متعال فرموده: ﴿كذلك يطبَع اللهُ علي كلِّ قلبِ متكبرٍ جبارٍِ[۷] يعني اين گونه خدا بر دل هر متكبّر ستمكاري مهر شقاوت ميزند. و رسول خدا(ص) فرمودند: لايدخلُ الجنه من كان في قلبه مثقال حبّه من خردل من كبر، يعني وارد بهشت نميشود، كسي كه در قلبش به اندازه ذرهاي كبر وجود داشته باشد.﴾[۸]
و اما كبر داراي انواعي است: الف) گاهي كبر در برابر خداست.[۹] همانند كبري كه نمرود و فرعون داشتند، و سبب اين كبر، طغيان و جهل است و از زشتترين انواع كبر است و بزرگترين نمونه كفر است،
ب) گاهی كبر و تكبر بر انبياء است، خداوند ميفرمايد: ﴿فقالوا انومنُ لبَشرينَ مثلِنا﴾ يعني چرا ما به دو بشر مثل خودمان ايمان آوريم.[۱۰]
ج) و گاهي تكبر بر مؤمنين است به اينكه خود را بزرگ بشمارد و ديگران را حقير و كوچك[۱۱]
معناي متكبر در مورد خداوند
كفعمي ميفرمايد: المتكبر المتعالي عن صفات الخلق، متكبر عبارت است از منزه و پيراسته بودن از صفات خلق.
شهيد اول ميفرمايد: المتكبر ذوالكبرياء و هو الملك او ما يري الملك حقيراً بالنسبه الي عظمته. متكبر صاحب كبريايي و جبروت و عظمت است و او پادشاهي است كه غير از خود را نسبت به عظمت خويش كوچك ميبيند.[۱۲]
و ابن فهد حلي صاحب كتاب عدّه الداعي این گونه توضیح میدهد: متكبر آن است كه متعالي و منزه و پيراسته است از صفات خلق و متكبر مأخوذ و گرفته شده از كبرياء است.[۱۳] شيخ صدوق در شرح لغت متكبر ميفرمايد: متكبر بزرگوار است و متعالي از همه قبائح.[۱۴] و در شرح اسماء حسناي پروردگار ميفرمايد: متكبر مأخوذ از كبرياء است و آن اسم است براي تكبر و تعظّم.[۱۵]
صفت كبر در مورد انسان و خداوند
جباريت و تكبر از صفاتي هستند كه تخلّق بشر به آنها ناپسند و مذموم است و اتصاف باري تعالي به آن دو صفت شايسته و ممدوح. قرآن كريم از طرفي اين دو خُلق را براي انسانها از سيئات اخلاقي شناخته و خاطر نشان نموده است كه خداوند بر دل هر متكبر جبار مُهر بدبختي و شقاوت ميزند. و از طرف ديگر خداوند را جبار و متكبر خوانده و ذات اقدسش را به اين دو صفت توصيف فرموده است. {{قرآن|... كذلك يطبع الله علي كلّ قلب متكبّرٍ جبّارٍ[۱۶] و در جاي ديگر ميفرمايد: ﴿... المؤمن المُهيمِنُ العزيزُ الجبار المتكبر﴾؛ يعني، (اوست خداي يكتايي كه) ايمنيبخش (دلهاي هراسان) نگهبان جهان و جهانيان غالب و قاهر بر همه خلقان،با جبروت و عظمت و بزرگوار و برتر (از حد فكرت)...[۱۷]
حال چرا اتصاف خداوند به این صفت ممدوح است و اتصاف بشر به آن مذموم؟
سرّ این امر نهفته در منشأ تکبر و جباریت در انسان و خداوند است، منشأ جباریت و تکبر در مورد خداوند علم، قدرت و حكمت اوست، ولي منشأ جباريت بشر، حقارت، ناداني و ضعف اراده است. كسي كه از يك يا چند، جهت اساسي پستي و حقارت ميكند، براي آنكه نقص خود را بپوشاند، مقامي را ادعا ميكند كه فاقد آن است و چون ميبيند مردم ادعاي او را نميپذيرند، طغيان ميكند و بر اثر جهل و ضعف اراده به تعدي و تجاوز دست ميزند، تا بدين وسيله خود را بر مردم تحميل نمايد و آنان را به قبول گفته خويش وادار سازد.
اما تكبر خداوند ناشي از كمال وجود اوست. حضرت باري تعالي غنّي بالذات است و همه جهانيان به او احتياج دارند. كبريايي مختص به اوست و جز ذات اقدسش هيچكس واجد آن نيست: ﴿و له الكبرياء في السموات و الارض و هو العزيز الحكيم﴾ يعني: و مقام جلال و كبريايي در آسمانها و زمين مخصوص اوست و او يكتا خداي مقتدر حكيم است.[۱۸] بشر عاجز و ناتواني كه فقير بالذات است ﴿يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد﴾ يعني: اي مردم شما همه به خدا فقير و محتاجيد و تنها خداست كه بينياز و غني بالذات است و ستوده صفات است.[۱۹] بشري كه نيازمندي با جوهر وجودش آميخته است، شايسته تكبر نيست، او بزرگي واقعي ندارد تا اظهار بزرگي كند و لايق كبريايي نيست تا متكبر باشد. تكبر بشر مانند جباريتش معلول حقارت دروني و ضعف باطني اوست.[۲۰]
اميرالمؤمنان علي(ع) ميفرمايد: فخر فروشي را كنار بگذار، تكبر و خود بزرگبيني را رها كن و به ياد مرگ باش.[۲۱] و در جاي ديگر ميفرمايد: فرزند آدم را با فخرفروشي چه كار؟ او كه در آغاز نطفهاي گنديده و در پايان مرداري بدبو، است. نه ميتواند روزي خويشتن را فراهم كند، و نه مرگ را از خود دور نمايد.[۲۲]
امام صادق(ع) ميفرمايد: هيچ انساني به تكبر و جباريت گرايش نمييابد، مگر بر اثر پستي و ذلتي كه در باطن خويش احساس ميكند.[۲۳]
گاهي حالت عزت نفس در انسان كه صفتي پسنديده است موجب ميشود كه مردم را با چشم حقارت بنگرد، آنها را پست ببيند و خود را بزرگ و عظيم بپندارد. در اين صورت است كه عزت نفس به حالت تكبر و خود بزرگبيني مبدل ميشود. اين همان معنايي است كه امام سجاد(ع) (در دعاي مكارم الاخلاق) در پيشگاه الهي عرض ميكند: پروردگارا! به من عزت نفس و بزرگواري روح مرحمت بفرما؛ ولي خدايا من مبتلا به كبر نشوم. آلوده به بيماري خود بزرگبيني نگردم و بندگان خدا را با ديده حقارت ننگرم.
منابع
- ↑ . راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، تهران، نشر كتاب، ۱۴۰۴، ص۴۲۱ و ۴۲۲.
- ↑ . امام خميني، سيد روح الله، شرح چهل حديث، مؤسسه تنظيم نشر آثار امام خميني، چاپ دوم، ۱۳۷۱، ص۷۹.
- ↑ . نراقي، ملامحمد مهدي، جامع السعادات، تعليقه و تصحيح سيد محمد كلانتر، مطبعه النجف، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، ج۱، ص۳۴۴ ـ ۳۵۱.
- ↑ . امام خميني، شرح چهل حديث، همان، ص۷۹ .
- ↑ . همان.
- ↑ . نراقي، ملا احمد، جامع السعادات، معراج السعاده، مشهد، انتشارات نداي اسلامي، چاپ اول، ۱۳۶۲، ص۱۷۶.
- ↑ . غافر/ ۳۵.
- ↑ . نراقي، معراج السعاده، ص۱۷۶.
- ↑ . دستغيب، سيد عبدالحسين، گناهان كبيره، چاپ آرمان، ج۲، ص۱۱۱ ـ ۱۳۲.
- ↑ . مؤمنون/ ۴۷.
- ↑ . نراقي، معراج السعاده، ص۱۷۸.
- ↑ . شهيد اول، محمد بن مكي، القواعد و الفوائد، ج۲، ص۱۶۷.
- ↑ . احمد بن فهد حلي، عده الداعي و نجاح الساعي، تصحيح و تعليق احمد موحدي قمي، چاپ دارالكتاب الاسلامي، چاپ اول، ۱۴۰۷ هـ . ق، ص۳۲۵، و همچنين ترجمه فارسي كتاب نفيس عده الداعي، انتشارات كتابفروشي جعفري، مشهد، چاپ اول، ۱۳۶۳، ص۳۲۲و همچنين آيين بندگي و نيايش ترجمه عده الداعي، مترجم: حسين غفاري ساروي، قم، چاپ بنياد معارف اسلامي، ۱۳۷۵، ص۵۶۹ و ۵۷۰ .
- ↑ . صدوق، اسرار توحيد يا ترجمه كتاب توحيد، انتشارات علميه اسلاميه، ص۲۰۱.
- ↑ . همان، ص۲۲۲.
- ↑ . غافر/ ۳۵.
- ↑ . حشر/ ۲۳.
- ↑ . جاثيه/ ۳۷.
- ↑ . فاطر/ ۱۵.
- ↑ . فلسفي، گفتار فلسفي، اخلاق از نظر همزيستي و ارزشهاي انساني، بخش دوم، چاپ سوم، هيأت نشر معارف اسلامي، ص۳۲۴ و ۳۲۵.
- ↑ . نهجالبلاغه، ترجمه: محمد دشتي، چاپ پنجم، ناشر مؤسسه انتشارات مشهور، حكمت ۳۹۸.
- ↑ . همان، حكمت ۴۵۴.
- ↑ . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، با ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي، ج۳، باب كبر.