پیش نویس:بلعم باعورا
{شروع متن}}
بلعم باعورا کیست؟
بلعم باعورا یکی از بزرگان بنی اسرائیل است که دارای اسم اعظم و مقام استجابت دعا بود. روایت شده است که موسی(ع) با گروهی از بنی اسرائیل از بیابان تیه به منطقه بیت المقدس حرکت کردند تا آن را از دست عمالقه خارج سازند. وقتی به نزدیکی شهر رسیدند، عمالقه از بلعم باعورا خواستند که از اسم اعظم الهی استفاده کرده و آنان را نفرین کند. او در پاسخ گفت مومنانی را که پیامبرخدا و فرشتگان همراه آنان هستند را نفرین نمی کند. بعد از چندبار درخواست و عدم پذیرش بلعم باعورا، عمالقه با واسطه قرار دادن همسرش، او را وسوسه کردند و او پذیرفت که بنی اسرائیل را نفرین کند. بلعم سوار بر الاغ خود بر کوهی که مشرف بر بنی اسرائیل بود بالا رفت. در بین راه مرکب او سه بار از حرکت خودداری کرد و او به زور تازیانه او را به حرکت مجبور کرد. بار سوم الاغ به اذن خداوند به سخن آمده و گفت وای بر تو ای بلعم؛ آیا نمی دانی که فرشتگان مانع حرکت من می شوند؟ بلعم پیاده به راه خود را به بالای کوه ادامه داد. انجا وقتی خواست که دعا کند اسم اعظم را فراموش کرد و به اراده الهی، هنگام نفرین به جای بنی اسرائیل قوم خود را نفرین کرد و بنی اسرائیل را دعا کرد. در پاسخ اطرافیان که به او اعتراض کردند گفت خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو می کند. بلعم به عمالقه گفت:«حالا که دنیا و اخرتم را از دست دادم تنها راه استفاده از نیرگ است. زنان را آراسته کنید و با کالاهایی برای تجارت بین بنی اسرائیل بفرستید. اگر فردی از بنی اسرائیل خواست تا از آنان کامجویی کند، خود را در اختیار او قرار دهند که اگر یک نفر از لشکر موسی(ع) دچار زنا شود ما پیروز می گردیم.» دستور بلعم انجام شد و در میان بنی اسرائیل کار به حدی رسید که «زمری» رییس قبیله شمعون، همراه یکی از این زنان به نزد موسی(ع) آمد و گفت:«اگر بگویی که این زن بر من حرام است به خدا که از تو اطاعت نمی کنم.» سپس به خیمه خود رفته با او زنا کرد، این عمل موجب ایجاد بیماری طاعون شده و همه بنی اسرائیل را در خطر مرگ قرار داد. در همین زمان «فنحاص» نوه برادر موسی(ع) که از فرماندهان سپاه بود از سفر رسید. او به میان قوم امد و از بیماری و علت آن اگاه شد. بلافاصله به سراغ زمری رفت و او و آن زن را به قتل رساند. پس از آن بیماری برطرف شد. با این حال این بیماری 20 هزار نفر از سپاه موسی(ع) را کشت. موسی(ع) باقی سپاه را بازسازی کرده و به یوشع بن نون سپرد و شهرهای عمالقه را فتح نمود. قرآن به طور سربسته در آیه 175 و 176 سوره اعراف به ماجرای بلعم باعورا اشاره کرده است:«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيهِ يلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ؛ و اگر ميخواستيم مقام او (بلعم باعورا) را با اين آيات و علوم و دانشها بالا ميبرديم، امّا اجبار برخلاف سنّت ما است، او را به حال خود رها كرديم، و او به پستي گراييد و از هواي نفس پيروي كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كني دهانش را باز و زبانش را بيرون ميآورد، و اگر او را به حال خود واگذاري باز همين كار را ميكند (گويي چنان تشنه دنياپرستي است كه هرگز سيراب نميشود) اين مَثَل گروهي است كه آيات ما را تكذيب كردند، اين داستانها را (براي آنها) بازگو كن شايد بينديشند و بيدار شوند.»