استفاده نکردن امامان(ع) از کرامت برای یاری دین
اثبات کرامات در اولیای الهی
در اصل وجود کرامات و کارهای خارق العاده در زندگی اولیای الهی و ائمه اطهار (ع) جای شک و تردیدی نیست و نمونه های متعدد آن در کتب روایی و تاریخی مشهود است. معجزات و کرامات در اندیشه اسلامی کارکرد یکسانی دارند و تفاوت بین آنها در این است که معجزات از سوی انبیا صادر می شود و کرامات از سوی اولیای الهی. به عبارت دیگر صاحب معجزه ادعای نبوت دارد ولی صاحب کرامت ادعای نبوت نداشته بلکه ادعای منصبی الهی مانند امامت را دارد. متفکران اسلامي و سنت گرايان مسيحي معجزه را اثبات پذير مي دانند و با استناد به متون ديني و گزارش هاي گزارش گران و اخبار متواتر، وجود معجزه را پذيرفته اند؛ اما در مقابل برخی از انديشه وران غربي همچون هيوم، اثبات اعجاز را رد مي کنند، از نظر هيوم معجزه ذاتاً چنان نامحتمل است که هيچ شاهد تاريخي وقوع آن را به طور قطعي و يقيني اثبات نمي کند و اين شواهد تاريخي که بر وقوع اعجاز اقامه مي شود فاقد معيارهايي است که بتواند اطمينان انسان را به خود جلب کند، چون بررسي هاي روان شناختي تاريخي و غيره نشان مي دهد که در اشاعه و پيدايش چنين گزاره هايي، عواملي غير از حقيقت جويي و بازگويي وقايع نقش داشته اند.[۱] در نقد اينگونه سخنان مي توان گفت: بسياري از معجزات به حد تواتر مي رسند و شرط متواتر بودن يک خبر عدم تباني است. بنابراين اگر احتمال تباني در مورد واقعه اي باشد موضوعاً از بحث خارج است اما فرض بر اين است که وقوع بسياري از معجزات به حد تواتر رسيده است بنابر اين احتمال خطاي جمعي ناقلان و تباني آنها محال به نظر مي رسد و به عبارت ديگر درست است که ادراکات تک تک افراد علم آور نيست اما وقتي که تعداد زيادي از افراد و واجد صفات لازم براي شهادت، بالاتفاق ناظر واقعه باشند احتمال خطاي آنها بسيار کم مي شود و در اين صورت علم آور هستند. در ميان مسلمانان هم کساني بوده اند که اثبات پذيري معجزه را نپذيرفته اند و حتي برخي براي ادعاي خود به قرآن استناد نموده اند که امام خميني (ره) در نفي شبهه آنان مي فرمايند: «اين ماجراجويان دستاويزي پيدا کرده اند و يکسره معجزه را انکار نموده اند و آيه شريفه قرآن را که مي فرمايد: «قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا» بي مطالعه و برانداز صحيح به رخ دينداران کشيده اند و دليل مضحک رسوائي هم بازآوردند که اگر معجزه درست بود خوب بود پيامبر (ص) ابن مکتوم را که کور بود شفا دهد و اميرالمومنين علی(ع) عقيل را شفا دهد... اين بيخردان گمان کرده اند که اگر معجزه درست باشد بايد پيامبر و امام دور محله ها و برزنها بگردند و بگويند معجزه مي کنيم و کرامت مي کنيم مثل اينکه دوره گردها مي گويند آب حوض مي کشيم فرش مي تکانيم و... .[۲] بنابراين اگر پيامبر(ص) براي هر امري معجزه نياورده اند دليل بر ناتواني آن نيست؛ بلکه از جهت مصلحتي بوده است که بر ما پوشيده است و چنانچه معجزه اثباتپذير نباشد، خود قرآن نيز نمي تواند به عنوان معجزه ثابت شود. امام خميني مي فرمايند: «روشن است که آيه «قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا» نمي خواهد خود را از معجزات- که آيت نبوت و راستگوئي اوست ـ برکنار کند بلکه مي خواهد يکي از آيات توحيد و قدرت هاي آفريننده عالم را گوشزد جهانيان کند که هيچ کس مالک مستقل هيچ کار نيست و کسي به خودي خود بي مددهاي غيبي الهي از عهده چيزي برنمي آيد و بي پشتيباني خداي عالم پيامبران نيز که مثل اعلاي انسانند در اين عالم کاري انجام نخواهند داد و نتوانند مالک نفع و ضرري باشند و اگر به باور شما مي خواهد بگويد که من مالک نفع و ضرر خود به هيچ وجه نيستم بايد او را جمادي هم فرض نکنيم در صورتي که مغز بشر را چنان تکاني داده که تا قيامت آثارش باقي است؛ زيرا جماد هم قوه تماسک که براي او نفع دارد را واجد است. حضرت موسي اگر عصاي خود را اژدها مي کند و يد بيضا به عالم نمايش دهد آثار قدرت خود او نيست و حضرت عيسي اگر مردگان را زنده مي کند و کوران را شفا مي دهد از توانائي خود او نيست و حضرت محمد (ص) اگر به حکم آيه شريفه: « اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ » ماه را دو نيمه میکند با قدرت بي نهايت خدائي کرده و با قدرت خود او نيست؛ همه بشري هستند که راه وحي الهي به روي آنها باز است و با اذن خدا و قدرت خداداده کارهاي بزرگ فوق طاقت بشري کنند».[۳]
کارکرد کرامات و معجزات
تشخیص نبی از متنبی و امامی که از سوی خداوند منصوب شده باشد از غیر آن، یکی از چالش های فراروی بشر بوده است و خداوند برای این امر معجزه و کرامت را قرار داده است. بنابراین مهمترین کارکرد کرامات و معجزات در زندگی انبیا و اولیای الهی این است که آنها راه تشخیص و شناسایی هستند و اینکه آنها از سوی خداوند آمده اند. حال اگر این شناخت حاصل شده باشد دیگر نیازی به آوردن معجزات و کرامات نیست و حجت برای مردم تمام شده است؛ از این رو است که پیامبران به برخی از درخواست های مردم مبنی بر آوردن معجزات دست رد می زدند؛ زیرا قبلا برای آنها اتمام حجت شده بوده است؛ بنابراین آوردن معجزات بعد از شناخت معصومین، دین حق، کتاب حق، کاری عبث و تحصیل حاصل است و مصداق لطف نمی باشد. دین حق و آخرین پیامبر، کتاب آسمانی قرآن و معصومین همه توسط معجزات و راهنمایی های هادیان این راه برای مردم مشخص شده است و اگر کسی دنبال حقیقت باشد به راحتی آن را می یابد مخصوصا با گسترش علم و دانش و وسایل مطالعاتی امروزی. با توجه به مطالبی که بیان شد روشن است که کارکرد معجزات و کرامات در پیشبرد زندگی شخصی نیست. بله البته در جایی که بقای اصل دین در گرو انجام معجزه یا کرامتی باشد و مصلحت الهی در انجام آن باشد، این امر رخ می دهد اما تشخیص این موارد از عهده مردم خارج است. برخی از این گونه کرامات در کتب روایی آمده است که به نمونهای اشاره میشود: از امام باقر (ع) نقل است كه وقتى حسين بن علىّ (ع) به شهادت رسيد، محمّدبنحنفيّه كسى را بدنبال امام سجّاد (ع) فرستاده و به او گفت: اى پسر برادر، تو خود مىدانى كه رسول خدا (ص) وصيّت و امامت پس از خود را به علىّ بن ابى طالب (ع) نهاد، سپس به حسن (ع)، و بعد هم به حسين (ع)، حال پدرت به شهادت رسيده و بر كسى وصيّت نكره، و من عموى تو و هم ريشه توام، و من در اين سنّ و قدمت از تو در اين سنّ جوانى به آن مقام شايستهترم، پس در مسأله وصيّت و امامت با من منازعه و مخالفت مكن!. حضرت علىّ بن الحسين (ع) به او گفت: اى عمو، رعايت تقواى الهى را نموده و ادّعاى چيزى كه حقّ تو نيست را مكن، من تو را موعظه مىكنم كه از بىخبران نشوى، اى عمو، بدرستى كه پدرم- صلوات خدا بر او باد- پيش از آنكه آهنگ عراق را كند به من وصيّت نمود و ساعتى پيش از شهادت با من در اين باره عهد بست، و سلاح رسول خدا (ص) نزد من است، پس متعرّض آن مشو و گر نه مىترسم عمرت كوتاه شده و حالت دگرگون و پراكنده شود، و بىشكّ خداوند تبارك و تعالى عهد فرموده كه امامت و وصيّت را فقط در نسل حسين (ع) قرار دهد، اگر قبول ندارى بيا برويم نزد حجر الأسود تا از آن طلب حكم كنيم. امام باقر (ع) فرمود: كلام ميان آن دو در مكّه بود تا اينكه نزد حجر الأسود رفتند، حضرت سجّاد (ع) به محمّدبنحفيّه گفت: ابتدا شما به درگاه خداوند ناله و ابتهال كرده و بخواه كه حجر الأسود را برايت به نطق آورد سپس من درخواست مىكنم. محمّد ناله و ابتهال نموده و درخواست كرد ولى هيچ جوابى از حجر نشنيد. حضرت فرمود: اى عمو بىشكّ اگر تو وصىّ و امام بودى حتماً جوابت مىداد. محمّد گفت: پسر برادرم حال تو بخواه، پس آن حضرت دست بدرگاه خداوند شد سپس خطاب به حجر الأسود گفت: تو را قسم به آن خدايى كه در تو ميثاق انبيا و اوصيا و همه مردم را قرار داد كه با زبان عربى مبين بگويى وصىّ پس از حسين بن علىّ (ع) كيست؟ پس حجر الأسود آنچنان به جنبش آمد كه نزديك بود از جا كنده شود سپس خداوند آن را به زبان عربىّ مبين گويا فرمود پس گفت: خداوندا بدرستى وصيّت و امامت پس از حسين بن علىّ (ع)به علىّ فرزند حسين پسر علىّ بن أبى طالب؛ و فرزند فاطمه زهرا دخت رسول خدا (ص) مىرسد. پس محمّد ابن حنفيّه بازگشته و پس از آن معتقد به ولايت آن حضرت شد.[۴]
مطلب آخر اینکه گاه تصور می شود ائمه اطهار برای پیشبرد اهداف الهی و مطیع و منقاد کردن مردم باید از کرامات و خوارق عادات استفاده نمایند؛ در حالی که اینگونه نیست و همانطور که بیان شد کرامات برای هدف دیگری است و مشکل اصلی مردم در ابهام و مشخص نبودن دین حق یا پیامبر و کتاب حق یا امام بر حق نیست، بلکه در تبعیت از هوا و هوس هایی است که مانع از قبول حقیقت است. حتی در زمان پیامبر اکرم (ص) و آوردن معجزات مکرر توسط وی، یهودیان و نصاری دین و پیامبر حق که خود به تصریح قرآن منتظر آن بودند، را قبول نکرده و به مخالفت و جنگ با او پرداختند؛ بنابراین اگر بر فرض قرار باشد خداوند توسط معجزه یا کرامت هر روز هم برای مردم اتمام حجت نماید، باز عده ای که این راه حقیقت را مخالف با مطامع و منافع دنیوی خویش می بینند، دست به انکار و مقابله با حقیقت می زنند.