فاطمه زهرا(س) در منابع اهل سنت

Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
از ویکی پاسخ
نسخهٔ تاریخ ‏۷ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۴۴ توسط Rezvani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{شروع متن}} {{شاخه | شاخه اصلی = |شاخه فرعی۱ = |شاخه فرعی۲ = |شاخه فرعی۳ = }} {{پا...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

آيا حضرت زهرا(س) در منابع تاريخي اهل سنت جايگاهي نظير منابع شيعه در نزد پيامبر(ص) دارد؟

سؤال

پيرامون شخصيت وجودي و مقام معنوي فاطمه زهرا(س) كتابهاي زيادي نگاشته شده و سخنان زيادي گفته شده است، اما گويا اگر هزار برابر آن نيز از قلمرو ذهن و انديشه بشر به درآيد و صورت گفتار يا نوشتار پذيرد، باز قطره اي از اقيانوس بي كرانه فضيلتهاي حضرتش است.

شكي نيست كه آنچه از پيامبر اكرم(ص) راجع به خصائص و ويژگي هاي فاطمه(س) صادر شده است، جز وحي الهي نمي باشد و محبّت كردن پيامبر به خاطر عاطفه و وابستگي خانوادگي و قومي نبوده است و آنچه بيان شده يا در عمل ظاهر كرده جز حقيقت ثابت نمي باشد چرا كه خداوند عزّوجلّ درباره او فرموده است: }}ما ينطق عن الهوي إن هو الّا وحيٌ يوحي[۱]{{قرآن| يعني پيامبر از روي هوي و هوس سخن نمي گويد بلكه اين وحي است كه به او مي رسد.»

پيامبر در همه سخنانش درباره اشخاص، چيزي را به خاطر عاطفه اش، بيش از استحقاق نمي دهد حتي اگر آن انسان دخترش باشد.

در روايات شيعه بطور متواتر نقل شده است كه فاطمه زهرا(س) در نزد پيامبر اكرم(ص) جايگاه ويژه اي دارد كه در منابع اهل سنت نيز قابل قبول است، اگرچه در اواخر، منابع اهل سنت دچار سانسور شده و نسبت به خاندان پيامبر و فضائل آنها كمتر توجه نموده و تعصبات خود را در تحريف حقايق نشان داده؛ اما در هر صورت منابع گذشته مطالب زيادي دارند كه بخشي از آنها دراینجا گفته مي شود.

۱. پيامبر خدا(ص) فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.»[۲]

۲. همانا كه فاطمه پاره اي از من است، مرا مي آزارد هر كه وي را بيازارد»[۳] و در روايتي «فاطمه پاره اي از من است» مرا آزرده خاطر مي سازد هر كه او را آزرده خاطر نمايد، و مرا شاد مي كند هر كه وي را شاد كند.»[۴]

۳. رسول خدا(ص) به حضرت فاطمه(س) فرموده است.

«خداوند براي خشم تو، خشمگين و براي خشنوديت خشنود مي شود.»[۵]

۴. صحيح البخاري به سند خود از عايشه آورده است، كه گفت: «فاطمه پيش مي آمده و راه رفتنش كم از راه رفتن پيامبر نداشت، پيامبر(ص) گفت: خوش آمدي دخترم، پس او را در سمت راست يا سمت چپ خود نشاند، سپس مطلبي را محرمانه به او گفت و فاطمه گريه كرد، به او گفتم چرا گريه مي كني، پس از آن مطلبي را محرمانه به او گفت و او خنديد. گفتم مانند امروز نديده ام كه شادي به اندوه نزديكتر باشد. از او پرسيدم درباره آنچه گفته بود، پس فاطمه(س) گفت: «من راز پيامبر خدا را فاش نمي كنم» تا اينكه پيامبر(ص) وفات يافت، از او پرسيدم گفت: «به من محرمانه فرمود كه جبرئيل سالي يكبار قرآن را بر من عرضه مي داشت و امسال دوبار آن را بر من عرضه نمود و من نمي بينم جز اينكه اجلم فرا رسيده باشد و تو نخستين كسي از اهل بيت من باشي كه به من ملحق مي شوي، پس من به گريه افتادم، پس فرمود: آيا نمي پسندي كه سيّده زنان اهل بهشت باشي، و من از اين جهت بود كه خنديدم».[۶]

۵. مستدرك به سند خود از عايشه روايت كرده كه به فاطمه گفت: آيا تو را بشارت دهم كه از رسول خدا(ص) شنيدم كه مي گفت: سروران زنان اهل بهشت چهار تن هستند: مريم دختر عمران، فاطمه دختر محمد،‌خديجه دختر خويلد و آسيه دختر مزاحم»[۷]

حاكم نيشابوري درباره آن گفته است: حديثي است با اسناد صحيح، ولي آن را نياورده اند (كه مقصود وي بخاري و مسلم است). و صاحب ذخائر العقبي علاوه بر آن آورده «برتر از آنان فاطمه است.»[۸]

۶. از ابن عباس نقل شده، كه گفت: رسول خدا(ص) فرمود: «دخترم فاطمه، حوري است، آدمي، كه حيض و نفاس ندارد و اينكه فاطمه ناميده شده، از آن جهت است كه خداوند او و دوستدارانش را از آتش دور ساخته است.»[۹]

۷. احمد بن حنبل در مسند خود آورده است كه رسول خدا(ص) هر گاه به مسافرت مي رفت، آخرين ديدارش را با فاطمه(س) قرار مي داد و هرگاه مراجعت مي كرد، اولين كسي كه به ديدارش مي رفت، فاطمه بود.[۱۰]

۸. ترمذي در صحيح خود از عايشه نقل كرده كه گفت: «كسي را نديدم كه به صورت و دليل و هدايت، از فاطمه به رسول خدا(ص) شبيه تر باشد، گفت: وي هر گاه بر پيامبر وارد مي شد، به سوي او بر مي خاست و او را مي بوسيد و در جاي خود مي نشاند.»[۱۱]

۹. حاكم در مستدرك خود آورده است كه پيامبر(ص) فرمود: «هنگامي كه روز قيامت فرا رسد، منادي از درون عرش ندا سر مي دهد: اي حاضران جمع شويد، سر به زير انداخته، چشمان خويش را فرو بنديد تا فاطمه دختر محمد(ص) بر صراط بگذرد، پس او همراه با هفتاد هزار كنيز از حورالعين همچون برق مي گذرد.[۱۲]

==مطالعه بيشتر==

۱. سيد مرتضي حسيني فيروز آبادي، فضائل الخمسه من الصحاح السته، دارالكتب الاسلاميه، جلد سوم مقصد ثالث در فضائل فاطمه(س)، ص۱۲۲ تا ۱۸۶.

۲. محمد صادق نجمي، فاطمه زهرا از نظر روايات اهل سنت.

۳. سيوطي جلال الدين، الدرّر المنثور، دارالفكر بيروت، جزء الثاني،‌ص ۱۹۴-۱۹۳، ذيل تفسير آيه ۴۵‌ سوره آل عمران و جزء سادس ص۶۰۷ تا ۵۹۹، ذيل تفسير آيه ۳۳، سوره احزاب و...

۴. فخر رازي، تفسير كبير، دارالكتب العلميه، بيروت، ج۲۵، ص۱۸۱.

۵. عبدالمعطي امين قلعجي، خاندان وحي در احاديث اهل سنت.


منابع

  1. نجم/۳ و ۴.
  2. بخاري، صحيح البخاري، قاهره، دارالحديث، بي تا، ج۵، ص۲۶، باب مناقب اقرباي رسول، ابن حجر هيثمي، آن را در الصواعق المحرقه، قاهره، دارالبلاغه، چاپ ۱۴۰۳ هـ.ق، ص۱۸۸ آورده است.
  3. مسلم، صحيح مسلم، بيروت، موسسه عزالدين، ج۵، ص۵۴، كتاب فضائل الصحابه، باب فضائل، فاطمه، حديث ۹۳.
  4. ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص۱۹۰، اين حديث به صورت هاي مختلفي كه همين معني را مي رساند در بسياري از منابع مانند: مسند، احمد بن حنبل، كنزالعمال، و الامامهو السياسه ابن قتيبه... وديگر منابع آمده است.
  5. حاكم نيشابوري، ابو عبدالله، المستدرك، علي الصحيحين، هند، ۱۳۳۴هـ ق، كتاب مناقب الصحابه، ج۳، ص۱۵۴، حاكم گفته، حديثي است با اسناد صحيح ولي آن را نياورده اند. و ابن اثير، اسدالغابه، مكتبه الاسلاميه، چاپ پنجم، و ابن حجر الاصابه، بيروت، دارالكتب العلميه، ج۸، ص۲۶۵، و بسياري ديگر از منابع اهل سنت.
  6. بخاري، صحيح البخاري، همان، ج۴، ص۲۴۸، باب علامت هاي نبوت، و همينطور: مسلم، صحيح، ج۵، ص۵۷-۵۵ در حديث ۹۷ و ۹۸ و ۹۹ آورده است.
  7. حاكم نیشابوری, مستدرك، همان ج۲، ص۵۹۴، و حسام الدين هندي، كنزالعمال، بيروت، موسسه الرساله، ج۱۱، ص۶۰۵، حديث ۳۲۹۲۵، آورده است كه: فاطمه سيّده زنان بهشت است.
  8. احمد بن عبدالله طبري، ذخائر العقبي، قاهره، مكتبه القدسي، ص۴۴.
  9. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، قاهره، مكتبه الخانجي، ‌ج۱۲، ص۳۳۱، حديث ۶۷۷۲، و ابن حجر، صواعق، ص۱۶۰.
  10. احمد بن حنبل، مسند، مصر، مطبعه‌الميمنيه، ج۵، ص۲۷۵، و مستدرك (حاكم)، ج۱، ص۴۸۹.
  11. ابوعيسي، الجامع الصحيح، (سنن ترمذي)، قاهره، دارالحديث، ج۵، ص۷۰۰،‌حديث ۳۸۷۲.
  12. حاكم نیشابوری، همان مستدرك «پيشين»ج۳، ص۱۵۳، و ابن هجر هيثمي، الصواعق، المحرقه، ص۱۹۰.