تعریف ایمان به رویارویی مجذوبانه با خدا

Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
از ویکی پاسخ
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۱:۴۸ توسط Rahmani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{ویرایش}} {{شروع متن}} {{سوال}} آيا ايمان «رويارويي مجذوبانه با خداوند» است؟ و آ...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
سؤال

آيا ايمان «رويارويي مجذوبانه با خداوند» است؟ و آيا ايمان «مجذوب شدن يا منعطف شدن يا تعلّق خاطر پيدا كردن به يك مركز خطاب كننده» است؟

كتاب ايمان و آزادي بعد از آن‎كه ديدگاه‎هاي مختلف معتزله، اشاعره، فلاسفه، عرفا و برخي نگرش‎هاي ديگر را مطرح مي‎كند، در نهايت، ايمان را به «رويارويي مجذوبانه با خداوند» تعريف مي‎كند.[۱] مؤلف همين طرز تلقي را در مصاحبه‎اي با كيان (ش ۵۲) توسعه مي‎دهد. حاصل سخن اين‎كه انسان با دو شخص مواجهه پيدا مي‎كند: انسان و خداوند. انسان در رويارويي با خداوند و در نيايش، «او» را بلكه «تو» را «تجربه» مي‎كند. در حالي كه او را با هيچ‎يك از حواسش نمي‎بيند.

ايمان، عقيده نيست. ايمان يقين هم نيست. ايمان علم به يك سلسله گزاره‎ها هم نيست. ايمان يك عمل است. ايمان مجذوب شدنِ خودِ محدود، در مقابل نامحدود است. انسان مؤمن با تمام وجود «درگير» مي‎شود.

«انسان مؤمن با تمام وجودِ خود در مسئله ايمان «درگير» مي‎شود. شما گاهي اين تعبيرها را به كار مي‎بريد كه من با تمام وجود از فلان موسيقي لذت بردم، باتمام وجود به فلان مطلب گوش كردم. زماني انسان نگاه مي‎كند و مي‎بيند، و يك وقت با تمام وجود به آنچه كه نگاه مي‎كند معطوف مي‎شود و وجودش آن‎جاست.»[۲] وجود انسان، با ايمان «تمام مي‎شود» و ايمان همانند عشق، يك امر «ورزيدني» است. «ايمان با يك خطاب آغاز مي‎شود. به نظر بنده ايمان ديني در جايي پديد مي‎آيد كه «خطابي» ـ كه آن را خطاب خداوند ناميده‎اند ـ وجود داشته باشد. تا زماني كه انسان سخني نشنود يا چيزي خود را بر انسان آشكار نكند و از اين طريق توجه و التفات انسان را طلب نكند، ايمان ظهور نمي‎يابد.»[۳]

به نظر مي‎رسد اين ديدگاه با اشكالات متعددي مواجه باشد:

يكم. اين نگاه به ايمان، نگاهي تجربي است و نه معرفتي، و ما در پيش‎گفتار، اين دو نگاه را برابر هم نهاديم و عناصر هم‎خانواده‌ي هر يك را بازگو كرديم. ديديم كه اگر ايمان را صرفاً يك تجربه‌ي دروني و ديني بدانيم، وثاقت كتاب آسماني تا بدان‎جا تنزل مي‎كند كه بايد قرآن را حكايت از فرهنگ شفاهي پيامبر اكرم(ص) بدانيم.[۴] اين نگاه، وحي را نيز امر تجربي مي‎داند، و آن را نوعي انكشاف خدا تلقي مي‎كند، كه در اين صورت انسان در مقام يك مفسر مي‎تواند از آن تفسيري خاص ارائه دهد، و به اين ترتيب راه «قرائت‎هاي مختلف از دين» و «پلوراليسم ديني و معرفتي» باز مي‎شود. نگاه تجربي به ايمان، براي گزاره‌ي «خدا هست» اعتبار نهايي باقي نمي‎گذارد.[۵] در اين تلقي، ايمان ناواقع‎گروانه است، و تنها به مثابه‌ي يك روش مطرح مي‎شود. به بيان ديگر ايمان، خود مطلوب است و نه متعلق آن؛ زيرا پيامد ايمان، آزادي و آرامش انسان است. «آرامش انسان با انسان است».[۶] البته مراد اين نيست كه ايمان هيچ ارتباط و پيوندي با تجربه دروني ندارد؛ بلكه تمام سخن اين است كه مقوم اصلي ايمان، معرفت است، كه البته گاه مي‎تواند به تجربه انساني هم درآيد. از اين روي اشكال اصلي، «انحصار» ايمان در تجربه‌ي بشري است.

دوم. ايمان را وابسته به «خطاب» كردن صحيح نيست؛ زيرا اگر خطابي دركار نبود «وظيفه» چيست؟ مي‎دانيم كه خطاب، در زمان پيامبر اكرم(ص) صورت مي‎گرفت. حال در دوره‎هاي سابق كه پيامبرِ صاحب خطابي نبود «وظيفه» امت‎ها چه بود؟ آيا ايمان وظيفه آنها نبود؟ و اكنون كه زمان غيبت كبري است و خطابي در ميان نيست وظيفه انسان معاصر چيست؟ اگر گفتيد خطاب عموميت دارد، ايمان حادثه‎اي ناظر به زمان پيامبر اكرم(ص) و امري منحصر به آن فضا و فرهنگ نخواهد بود؛ در حالي‎كه شما آن را منحصر مي‎دانيد: «ايمان نيز حادثه‎اي است كه در آن زمان رخ داده است. همان طور كه يك مرتبه چشمه‎اي از جايي مي‎جوشد و آبي زلال سرازير مي‎شود، ايمان اسلامي نيز تجربه‎اي بود كه با ظهور نبوت پيامبر اكرم(ص) در تاريخ معين آغاز شد و جريان پيدا كرد».[۷] چرا ما ايمان را به امور معرفتي وابسته نكنيم و چرا ايمان را بر معرفت عقلاني كه دايمي و در دسترس همه‌ي انسان‎ها است بنا نسازيم؟

سوم. آقاي شبستري براي ديدگاه خود در زمينه‌ي ايمان به خدا، در ميان تمام آيات قرآني به اين آيه استناد جسته است كه: رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا،[۸] «پروردگارا؛ ما چون صداي منادي را كه خلق را به ايمان مي‎خواند، شنيديم، اجابت كرديم و ايمان آورديم» و آن را چنين توصيف مي‎كند: «من هميشه تحت تأثير اين آيه‌ي قرآن بوده‎ام كه… . به نظر من اين آيه از آيات بسيار دل‎انگيز قرآن است كه امروزه براي ما بسيار معنادار است: خداوندا ما شنيديم ندايي را كه ما را فرا مي‎خواند به ايمان و به اين فراخواني پاسخ داديم».[۹]

اما اگر به تفاسير مراجعه مي‎شد، به دست مي‎آمد كه اين آيه به ايمان به خدا ربطي ندارد. اين آيه درباره‌ي ايمان به رسول(ص) است. آيه مي‎گويد بر مؤمنان است كه غير از ايمان به خدا به منادي، يعني رسول نيز ايمان داشته باشند، تا آنان را به اخباري كه از جانب پروردگار آمده است، يعني تفاصيل وحي ـ مانند ذنوب، سيئات، موت، مغفرت و رحمت ـ آگاه سازد.[۱۰] از اين رو در ادامه‌ي آيه مي‎خوانيم: ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و كفّر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار؛ «پروردگارا، از گناهان ما درگذر و زشتي كردار ما را بپوشان و محو ساز و هنگام جان سپردن، ما را با نيكان و صالحان محشور گردان» به‎خصوص، آن‎كه در آيات قبل با تأكيد سخن از تفكر و تعقل و لبّ است و اين نشان مي‎دهد كه ايمان بعد از تفكر و تدبر حاصل مي‎شود: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَ‏آياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ؛[۱۱] «محققاً در خلقت آسمان و زمين و رفت و آمد شب و روز (بر وجود حق و علم و قدرت و حكمتش) دلايل روشني است براي خردمندان عالم. آناني كه در هر حال، ايستاده و نشسته و خفته خدا را ياد كنند و دايم در خلقت آسمان و زمين تفكر كرده، (گويند:) پروردگارا، تو اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريده‎اي، پاك و منزهي، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگهدار».

چهارم. اگر ايمان را به معناي خطاب مجذوبانه خداوند، تلقي كرديم، اين تنها شامل ايمان به خدا مي‎شود؛ در حالي كه در فرهنگ اسلامي و قرآني، ايمان انواع ديگري نيز دارد؛ مثل ايمان به ملائك يا كلمات، طاغوت، و ماهيت ايمان درتمام اين موارد يكي است؛ زيرا براي نمونه در آيه ذيل، ايمان با متعلق‎هاي مختلف در يك سياق آمده است: وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ؛[۱۲] «و مؤمنان نيز همه به خدا و فرشتگان خدا و كتب و پيغمبران خدا ايمان آوردند». آيا ايمان به ملائكه يعني رويارويي مجذوبانه با ملائكه، يا مواجهه با خطاب ملائكه؟ آيا ايمان به كتب يعني رويارويي مجذوبانه با كتب آسماني؟ پيداست كه چنين تعابيري معقول نيست؛ بنابراين بايد تفسيري از ايمان ارائه داد كه در تمام موارد قرآني صادق باشد، و اين چيزي جز ايمان عقلاني و معرفتي نيست. يعني انسان بپذيرد كه خدايي وجود دارد، پيامبري براي هدايت انسان فرستاده است، كتابي از سوي او نازل گشته است و ملائكه‎اي واسطه نزول وحي و ديگر افعال‎اند و … .

پنجم. ايمان را به خطاب الهي وابسته كردن درست نيست؛ زيرا اين به معناي تقدم ايمان بر فهم و معرفت است؛ يعني انسان بايد «بعد از» خطاب، آن را پاسخ دهد و به اصطلاح ايمان آورد تا بعد معرفتي پيدا كند ـ اگر پيدا كند ـ و خلاصه قبل از ايمان، معرفتي نيست و ايمان نقطه‌ي آغاز است. اين ديدگاه در پاسخ به سؤال ششم بررسي خواهد شد.

ششم. ايده‌ي آقاي شبستري بيش‎تر متأثر از انديشه دو فيلسوف غربي است.[۱۳] يكي برونر، متأله پروتستان، در كتاب Wahrheit Als Begenung (حقيقت به معناي رويارويي با خداوند) و ديگري پل تيليش در كتاب‎هاي: تزلزل بنيادها، وجود خدا، اكنون جاودانه، عصر پروتستانتيزم، شجاعت بودن، پويايي ايمان و از همه مهم‎تر كتابي سه جلدي به نام الهيات نظام يافته.

تيليش ايمان‎ را «فرجامين دلبستگي» مي‎دانست. براي توضيح مي‎توانيم به داستاني در ادبيات غرب استناد جوييم. يك بار كشتي‎اي در دريا دچار تلاطم امواج شد. ناخدا دستور مي‎دهد مسافران براي سبك شدن كشتي، اموال خود را به دريا بريزند. مسافران چيزهايي را كه نمي‎خواستند به آب ريختند. اما وضعيت دشوارتر شد؛ تا آن كه مسافران چيزهاي ديگر را نيز به دريا ريختند. ناخدا اعلام كرد هر مسافر تنها مي‎تواند يك وسيله با خود داشته باشد. عالمي در آن كشتي بود و سرانجام يك كتاب براي خود نگه داشت. اين امر نشان مي‎دهد كه اين كتاب ارزشمندترين شيء و آخرين دغدغه‌ي خاطر آن دانشمند بوده است. پس در زندگي هر كسي چيزي وجود دارد كه او حاضر است جان خود را بر سر آن بگذارد. آن، فرجامين دل‎بستگي او است. به عقيده تيليش، ايمان به خدا آخرين دلبستگي انسان است.

ديدگاه تيليش قرين صواب نيست؛ زيرا نمونه‎هاي فراواني هست كه براي انسان، آخرين دلبستگي وجود ندارد، بلكه دلبستگي‎ها در عرض يكديگرند و هيچ‎يك را بر ديگري ترجيحي نيست. افزون بر اين كه فرق است ميان بايد و هست. خدا براي گروهي از مؤمنان، دلبستگي فرجامين نيست؛ اما نمي‎توان آنان را كافر ناميد و دانست. آري، «بايد» خدا غايت قصوي باشد؛ اما ايمان در توده‌ي مردم به صورت آنچه «هست»، اعتقاد، تسليم و پذيرفتن خدا و آثار او است. نكته سوم اين‎كه در انديشه تيليش نيز جايي براي تعقل و معرفت ايماني نيست.

منابع

  1. مجتهد شبستري، محمد، ايمان و آزادي، ص۴۲ ـ ۳۲.
  2. همان، ص۳۹.
  3. كيان، ش ۵۲، ص۱۱.
  4. همان، ، ص۱۰.
  5. همان، ص۱۴.
  6. ايمان و آزادي، ص۳۶.
  7. ايمان و آزادي، ص۳۶.
  8. آل‎عمران، ۱۹۳
  9. همان، ش ۵۲، ص۱۳.
  10. الميزان، ج۴، ص۸۸؛ مجمع البيان، ج۲، ص۳۵۶؛ تفسير صافي، ص۱۰۹.
  11. آل‎عمران، ۱۹۱ ـ ۱۹۰.
  12. بقره، ۲۵۸.
  13. ايمان و آزادي، ص۴۲ و ۵۷.