برزخ متصل و برزخ منفصل
این مقاله نیازمند گسترش است. لطفاً اگر تخصص و توانایی گسترش این مقاله را دارید، آن را بهبود بخشید. |
برزخ متصل و منفصل چیست؟
برزخی که در جهان هستی است و خارج از انسان قرار گرفته برزخ منفصل، و برزخی که در انسان است، برزخ متصل نام دارد. جهان هستی از سه بخش عالم دنیا، عالم آخرت و عالم عقل و مجرد تشکیل شده است و عالم برزخ، همان عقل و مجرد است که میان دنیا و آخرت قرار دارد. همانطور که جهان هستی سه بخش دارد، انسان نیز درون خودش این سه بخش را دارد.
قریب به اتفاق علمای اسلام غیر از معتزله، برزخ را پذیرفته و حتمی میدانند. لذا باتوجه به سه رویکرد و جنبه متفاوت، در رابطه با آن گفتگو کردند. یکی از لحاظ دینی است که براساس قرآن و روایات به گفتگو پرداخته است. دیگری از لحاظ فلسفی و سومی از لحاظ عرفانی.
رویکرد دینی
صاحبنظران دینی، قائل هستند که کلمه برزخ در قرآن کریم به یک معنا به کار نرفته است. یک مرتبه به معنای حدّفاصل دو چیز بکار رفته است. قرآن کریم در این رابطه فرموده است:
﴿ | مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ (۱۹) بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا یَبْغِیَانِ (۲۰)
دو دریای [شیرین و شور] را روان ساخت در حالی که همواره باهم تلاقی و برخورد دارند؛ میان آن دو حایلی است که به هم تجاوز نمیکنند. الرحمن:۱۹–۲۰ |
﴾ |
در سوره مومنون در معنای عالم پس از مرگ تا قیامت بوده و فرموده است:
﴿ | وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۰۰)
و پیش رویشان برزخی است تا روزی که برانگیخته میشوند. مومنون:۱۰۰ |
﴾ |
با جستوجو کلمه برزخ در روایات متعدد میبینیم، که برزخ با حفظ معنی حدفاصل بین دوچیز، اسمی شده است برای عالمی که بین جهان مادی و قیامت قرار دارد و انسانها بعد از مرگ به آنجا منتقل میشوند. مؤمنین در آنجا خوش و خرم بوده و کافرین در عذاب هستند[۱] و بعد از قیامت کبری، حسابرسی مخلوقات شروع شده و براساس وعده حتمی خداوند برخی بهشتی و برخی اهل جهنم خواهند بود.
رویکرد فلسفی
براساس رویکرد فلسفی، حکمای اسلامی قائلاند عالم برزخ، همان عالم مثال است. از عالم مثال، گاهی به برزخ نزولی، برزخ منفصل یا مثال منفصل تعبیر میکنند.[۲]
عالم مثال بر دو گونه است. مثال متصل (برزخ متصل) و مثال منفصل (برزخ منفصل).
- برزخ(مثال) منفصل: جهانی است که قائم به خود بوده و از نفوس جزئیه متخیله بی نیاز و مستقل میباشد.
- برزخ(مثال) متصل: جهانی است قائم به نفوس جزئیه و پیوسته در متخیله افراد آدمی ظهور میکند.
ملاصدرا فیلسوف مسلمان شیعی در این رابطه میگوید: جهان بهصورت کلی سه قسم است:
- جهان حسّی و دنیا
- جهان غیب و آخرت
- عالم عقل و مجرد
برزخ منفصل حدفاصل بین عالم حسّ و عالم آخرت است و جهانی بین آن دو شمرده میشود. به همین صورت، در انسان نیز این سه جهان قابل تصور است: عقل، خیال، اعضای حسی. همانطور که قوه خیال حد فاصلی است بین قوه عقل و اعضای حسی؛ عالم عقل هم حدفاصل جهان غیب و جهان حسّی است. از این جهت یکی را برزخ متصل مینامیم زیرا از انسان جدا نیست و دیگری را منفصل، زیرا از انسان جدا است. خلاصه از نظر فلاسفه، بین عالم عقلی و عالم ماده، برزخ قرار دارد و در آن، آثار ماده مثل کمّ - کیف و... وجود دارد ولی خود ماده وجود ندارد.[۳]
در وجودِ انسان نیز، سه عالم مانند تجرد، مثال و ماده به نام عقل، خیال و بدن خاکی متصور است. خیال را برزخ متصل گویند، چون میان بدن خاکی و عقل مجرّد قرار گرفته است. خیال آدمی مانند عالم مثال، ماده نیست؛ ولی آثار ماده، مانند: رنگ، بو و اشکال آن را دارد؛ از این رو او را مثال خوانند.[۴]نفس آدمی که کاملاً مجرّد است، در برابر عالم تجرّد قرار دارد.
رویکرد عرفانی
عرفا نیز جهان را متشکل از سه بخش عالم جبروت، عالم مثال و عالم ملک دانسته که به ترتیب همان عالم مجردات، برزخ و جهان مادی هستند.
جامی در تعریف این عالم مینویسد: عالم مثال یک عالم روحانی است نه از یک جوهر نورانی. به لحاظ داشتن مقدار و نیز به دلیل محسوس بودن، شبیه جوهر جسمانی است و از طرف دیگر به دلیل نورانیت، شبیه جوهر مجرّد عقلی است. عرفا با این برزخ مرتبط هستند و هر کسی به نسبت قوت و استعداد و صفای باطن میتواند احوال بندگان را مشاهده کند. و دیگری برزخی است که انسانها بعد از مردن، به آنجا انتقال مییابند و کمتر اتفاق میافتد که کسی با آنجا ارتباط برقرار کند.
سپس قیصری ادامه میدهد: آن برزخی که انسان پس از مفارقت از بدن جسمانی به آن وارد میشود، همین عالم مثال است. منتها آن جایگاهی از برزخ که انسان پس از مرگ به آن وارد میشود، غیر از آن برزخی است که از آن وارد دنیا شده است.
بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب نیز بر اساس احادیث صحیح، در همین عالم مثالی است و در این عالم است، نعمتهای قبر و سؤال نکیر و منکر در همان جا است. بحث و شنود چنانکه انبیاء خبر دادهاند.[۵]
برزخ متصل و منفصل
نتیجه اینکه، عالم میانی در جهان هستی به مثال، خیال و برزخ نام گذاری شده و خیال انسانی نیز به مثال، خیال و برزخ نامیده شده است. برای این که میان این دو حقیقت در نام گذاری نیز تفاوتی باشد، از عالم مثال به مثالِ منفصل، خیال منفصل یا برزخ منفصل تعبیر میکنند. به این دلیل منفصل نامیده شده است که این عالم، مستقل و جدای از موجود دیگر است و در تحقق خود نیازمند تخیّل کننده و تصویر کننده ای نیست؛ قائم به خود است و از «نفوس جزئیهٔ متخیله»، بینیاز است یا اینکه از جسم و قوهٔ مادی انسانی جداست.[۶]
از خیال انسانی، به خیال متصل، مثال متصل و برزخ متصل تعبیر کردهاند. علت نام گذاری به متصل این است که این خیال و برزخ، حقیقت مستقل ندارد؛ بلکه همواره با وجود خیال کننده موجود است. از این رو برزخ مقیّد و قوی خیال نیز نامیده شده است.[۷]
آنچه انسان در خواب دیده است را نیز مثال منفصل گویند؛ چون روح و قوهٔ خیال، در واقع جدای از بدن سیر میکند.[۸]
سخن آخر: برزخ متصل که همان صورتهای موجود در خیال آدمی است، به برزخی که در بحث معاد مطرح است ربطی ندارد. اگر از این مرحله به برزخ یاد کردهاند، فقط به دلیل اشتراک در لفظِ برزخ است؛ یعنی میان بدن خاکی و عقل انسانی واقع شده است.
برزخ منفصل ـ همان موجودات و صورتهای نورانی که آثار مادی دارند، مورد بحث معاد میشود که ارواح انسانها در قالبهای مثالی لطیف، در آنجا به سر میبرند.
در حقیقت، خیالِ متّصل پس از مرگ که همان قوای متخیّله است، به خیال منفصل میپیوندد. باید دانست که مراد از خیال، موجودات حقیقی هستند که از موجودات عالم ماده قوی ترند؛ زیرا محدودیتی ندارند. پس این گونه نیست که مراد از خیال، معنای فارسی آن یعنی اشیای موهوم و غیر واقعی باشد. این اشتباه ناشی از اشتراک لفظی است.[۹]
منابع
- ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی (۱۳۷۱). ترجمه اعتقادات شیخ صدوق. به کوشش محمدعلی بن سید محمد حسنی. تهران: اسلامیه. ص. ۹۳.
- ↑ آشتیانی، جلال الدین، شرح زاد المسافر، ص۴۲۷ ؛ یثربی، سید یحیی، عرفان نظری، ج۷، ص۳۴۳.
- ↑ ابراهیمی دینانی، غلامحسین، شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، ص۳۶۳.
- ↑ حسینی طهرانی، سیدمحمدحسین، معادشناسی، ج۲، ص۱۹۵–۱۹۷.
- ↑ یثربی، سید یحیی، عرفان نظری، ج۷، ص ۳۴۳.
- ↑ احمدی، مهدی، عالم برزخ، ص۸۰.
- ↑ آشتیانی، سیدجلال الدین، شرح زاد المسافر، ص۲۲۷ ؛ شریعتی، محمدباقر، معاد در نگاه عقل و دین، ص۳۲۸–۳۳۰.
- ↑ عالم برزخ، ص۸۱.
- ↑ حسینی طهرانی، سیدمحمدحسین، معادشناسی، ج۲، ص۱۸۶.