نامحدود بودن خداوند
وقتي مي پرسم چرا خداوند نامحدود است؟ مي گويند زيرا جسم نيست و وقتي مي پرسم: چرا جسم نيست؟مي گويند: زيرا نامحدود است، نامحدود بودن خدا، بدون اين دور باطل، چگونه اثبات مي شود؟
در ابتداء لازم است يادآوري شود، استدلالي كه در پرسش به آن اشاره شده ناصواب است، چون هيچ فيلسوف و متكلم الهي براي اثبات نامحدود بودن خداوند از طريق نفي جسميت استدلال نكرده است، بخصوص آن كه بسياري از موجودات ممكن الوجود با اينكه جسم نيستند در عين حال محدود اند مثل فرشته ها و روح انسان ها كه همه غيرجسماني اند، اما در عين حال محدود مي باشند. بنابراين از طريق ياد شده در سؤال هرگز نمي شود بر نامحدود بودن خدا استدلال كرد.
اما درباره اثبات نامحدود بودن بايد گفت: راه هاي متعدد براي اثبات اين مسئله وجود دارد كه به نمونه هايي از آن اشاره مي شود:
۱. اميرالمؤمنان(ع) در خطبه اول نهج البلاغه مي فرمايد: «و مَن اشار اليه فقد حدّه، وَ مَن حدّه فقد عدّه»[۱] يعني هر كسي به سوي او اشاره كند او را محدود پنداشته، و هر كسي او را محدود پندارد، او را به شمارش و عدد آورده است و او را متعدد گمان كرده است.
در اين كلام حضرت با روشن ترين بيان، محدوديت از حق تعالي نفي شده است، زيرا حضرت مي فرمايد چون خداوند فوق اشاره و عدد است معلوم مي شود كه حدود بردار نيست، و اگر خداوند حدود مي داشت معدود، مي بود، در حالي كه خداوند هرگز عدد و شمارش بر نمي دارد و واحد و بدون شريك است. پس معلوم مي شود خداوند نامحدود است. چه اين محدوديت براي هر شي ممكن است يا از ناحيه مثل او ايجاد شود و يا از ناحيه ضد او، و چون خداوند از داشتن هر گونه مِثل و ضد منزه است، پس از محدوديت نيز منزه است.[۲]
۲. امير مؤمنان(ع) در خطبه ديگر فرمود: «لا يشمل بحدِّ و لا يحسب بعدٍّ و انما تحد الادوات انفسها»[۳] يعني براي خداوندي حدي نيست و حدي او را در بر نمی گيرد و با شماره به حساب در نيايد، كه آلات و ابزار، تنها خودشان را به اندازه مي كشند.
اين فراز از كلام حضرت نيز در واقع در صدد بيان نفي حدّ از خداوند است يکي از بزرگان ضمن تحليل مبسوط اين فراز از كلام امام(ع) مي گويد: حدّ به معناي منع كردن است، مثلاً حدود خانه يعني محلي كه بايد از آنجا تجاوز نكرد، حدود مملكت از طرف شمال و مشرق به فلان حدّ است و نظاير اين امور، حضرت در اين كلامش مي گويد خداوند عالَم حدّ ندارد، يعني اين طور نيست كه در ممكنات ذكر كرديم، يك صفت محدوده اي ندارد كه خاصيات خود را دارا باشد و خاصيت ديگران را نداشته باشد و او هم در عرض ساير ممكنات نظير انسان، درخت، ملائكه و مانند آن باشد، خدا اين گونه نيست اگر فرض بشود كه خداوند محدود است، معنايش اين مي شود كه در عرض ساير موجودات به عنوان يك موجودي خاص خواهد بود و تنها برخي كمالات خاص مي داشت؛ مثلاً آفتاب خاصيت و صفت گرم كنندگي دارد و روشنگر است، آب خاصيت ديگري دارد، خاك خاصيت ديگري دارد؛ اما خداوند به هيچ يك از صفات ياد شده و مانند آن محدود نيست، بلكه صفات و كمالات همه پديده ها، در واقع از مبدأ هستي بخش او سرچشمه مي گيرد؛ پس درباره حضرت حق نمي توانيم حد محدودي قايل شويم، چون در اين صورت نمي توان صفات و خواص اشياء محدود را به مبدأ هستي بخشي او نسبت داد، زيرا او محدود به حدود مي شود، و چيزي كه محدود به حدود خاصي بشود نمي تواند مبدأ همه صفات متضاده اشياء باشد در حالي كه خداوند هستي بخش مبدأ همه موجودات و كمالات وجودي آنان است. پس معلوم مي شود كه او نامحدود است، تفصيل اين بحث را در منبع ذيل جويا شويد.[۴]
۳. برهان سوم كه رويكرد فلسفي دارد درباره نامحدود بودن خداوند، اين است كه هستي مطلق، مساوي با نامحدوديت است چون محدود بودن از نقص و عدم برمي خيزد و از آن جا كه هستي مطلق عدم بر نمي تابد و نقص و تعدد و كثرت بردار نيست لذا نامحدود است، پس به دليل اين كه خداوند هستي مطلق، وجود محض و محض هستي است محال است كه محدود باشد.[۵] چون اگر محدود باشد معنايش اين مي شود كه ناقص باشد و يا وجود محض نباشد، بلكه ماهيت نيز داشته باشد، چه اين كه هر جا تعدد و كثرت باشد، طبيعي است كه محدوديت نيز وجود دارد و اگر در جايي كه كثرت نيست محدوديت نيز وجود ندارد و چون خداوند به گفته خودش در قرآن كه فرمود: «قل هو الله احد» يكتا و بي همتا است لذا تعدد و كثرت راه ندارد، در نتيجه از محدوديت نيز منزه است.
۴. دليل ديگر بر نامحدود بودن خداوند اين است كه محدوديت مساوي با مقهوريت و معلوليت است يعني هر موجودي كه معلول و مقهور است طبعاً محدود است و چون خداوند معلول هيچ علتي و مقهور هيچ چيزي نيست، بلكه عله العلل و مسبب الاسباب و قاهر مطلق است پس معلوم مي شود هرگز محدود به حدي نيست و نامتناهي و نامحدود مطلق است.[۶]
۵. دليل ديگر اين است خداوند واجب الوجود است و وجوب وجود مساوي است با نامحدود و نامتناهي بودن؛ به تعبير ديگر حقيقت وجود مساوي است با لاحدّي و وجوب و صرافت و محض و خالص بودن و چون خداوند حقيقت هستي و صرف هستي، و واجب الوجود است، لذا نامحدود و نامتناهي است، زيرا اگر نامحدود و نامتناهي نباشد واجب الوجود نخواهد بود ؛در حالي كه هستي حق تعالي واجب مطلق و بالذات است.[۷]
۶. دليل ديگر بر محدود بودن خداوند اين است كه محدوديت همواره از ماهيت بر مي خيزد. يعني ماهيت منشاء ايجاد محدوديت در موجودات است و ماهيت همان تعين و محدوديت است، چون خداوند منزّه از ماهيت است،[۸] در نتيجه از هر گونه تعيّن و حدود نيز منزه است؛ بدين بيان كه چون همه موجودات داراي ماهيت اند، يعني يك موجودي معين و داراي حدود وجودي خاص اند مثلاً انسان اند، برخي درخت اند برخي حيوان اند و مانند آن لذا اين گونه موجودات محدود اند، اما خداوند چون از هر گونه ماهيت و تعين وجودي منزه است، لذا محدوديت نيز ندارد يعني چون از ماهيت كه منشاء تعيّن و محدوديت است منزه است و خود محدوديت را نيز ندارد.
مطالعه بيشتر
۱. مرتضي مطهري، مجموعه آثار ۴، بخش توحيد، نشر صدرا، ۱۳۷۷ ش.
۲. مصباح، محمد تقي، آموزش فلسفه، ج۲، ص۳۵۶، نشر سازمان تبليغات اسلامي، ۱۳۷۴ ش.
۳. محمد امين صادقي اُرزگاني، آموزه هاي عرفاني از منظر علي(ع)، فصل ۲، نشر پژوهشگاه و فرهنگ اسلامي، قم، ۱۳۸۴ ش.
منابع
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱.
- ↑ جعفري، محمد تقي، شرح نهج البلاغه، تهران، نشر دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ۱۳۵۷ ش، ج۲، ص۳۵ ـ ۶۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶.
- ↑ شعراني، نقل از: حسن زاده، هزار و يك كلمه، قم، نشر دفتر تبليغات، ۱۳۷۹ش، ج۴، ص۲۱۲.
- ↑ مطهري، مرتضي، مجموعه آثار ۶، نشر صدرا، ۱۳۷۹ ش، ص۱۰۱۷.
- ↑ همان.
- ↑ مطهري، مرتضي، مجموعه آثار ۶، نشر پيشين، ص۱۰۱۸.
- ↑ صدرالمتألهين، اسفار، بيروت، نشر دار الاحياء، بي تا، ج۱، ص۹۶.