کاربر:Rezapour/صفحه تمرین
حضرت رسول اکرم(ص) میفرمایند: طوبی للمساکین بالصبر، و هم الذین یرون ملکوت السماوات و الارض، چه خوب است برای مساکین که صبر پیشه کنند، و همینان (صابران) هستند که ملکوت (حقائق) آسمان و زمین را میبینند».[۱]
در روایت دیگر از حضرت محمد(ص) داریم که: ای گروه مسکینان، خوشحال باشید و قلباً راضی به رضای خدا باشید، خداوند به خاطر سختی فقر به شما اجر و پاداش میدهد ولی اگر راضی به رضای او نباشید ثوابی برای شما نیست».[۲]
و در حدیث دیگر باز پیامبر اسلام(ص) به امیر المؤمنین میفرمایند: «ای علی، به درستی که خداوند متعال فقر را به عنوان امانت در نزد بندگانش قرار داده، پس هر کس آن را بپوشاند و مخفی نگه دارد به او اجر روزه دار شب زنده دار میدهد، و….[۳]
ج) باید توجه داشته باشیم که احساس فقر، نیاز و کمبود، با خود فقر تفاوت دارد، چه بسا افرادی که از مادیات بهره کمی برده باشند و به ظاهر فقیر باشند ولی احساس فقر و کمبود را به خود راه نداده و با توکل به خداوند در درون خود احساس بینیازی و غنی بکنند. در مقابل کسانی هم هستند که با وجود نعمتهایی که خداوند به آنها عطا کرده احساس فقر میکنند و به نعمتهایی که دارند توجه نمیکنند.
آنچه که خرد کننده است و موجب ناراحتی و احساس حقارت میشود احساس فقر است و همین احساس فقر است که انسان را به کفر نزدیک میکند.
با توجه به نکات بیان شده نتیجه میگیریم که منظور از روایاتی که در مذمت فقر وارد شده و آن را موجب کفر و بیدینی میدانند این نیست که وقتی کسی دچار فقر و تنگدستی شد به صورت جبری و بدون اختیار کافر میشود بلکه منظور این است که فقر زمینهساز کفر میشود و شرایط کفر را فراهم میکند که فرد در مقابل آن صبر و شکیبایی نکند و تاب تحمل آن را نداشته باشد.
وگرنه اگر بتواند صبر کند این فقر دنیوی موجب حساب و کتاب آسان در قیامت و روز حساب رسیدن به مقامات و ثوابهای عظیم در آخرت میشود.
همان گونه که در صدر اسلام نیز عده ای از مسلمانان که با پیامبر اکرم(ص) به مدینه هجرت کرده بودند در اوج تنگدستی در کنار مسجد زندگی میکردند ولی در عین حال در اوج ایمان به خدا و رسول او بودند و از برترین بندگان خدا در طول تاریخ بودهاند و اینان کسانی نبودند جز سلمان، ابوذر، مقداد و…
از مطالب بالا روشن شد که فقر به تنهایی نمیتواند موجب بیدینی و کفر انسان شود، بلکه در کنار آن، نحوه نگرش انسان به پدیده فقر (عامل انسانی) نیز در آن نقش دارد. چه بسا افراد فقیری که با اتکاء بر قدرت اراده و برخورداری از نگرش صحیح، میتوانند پلههای کمال انسانی را طی کنند و به قلههای معرفت برسند.
برج ساختن فرعون برای دیدن خداوند موسی (قصص ۳۸)
وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَىٰ إِلَٰهِ مُوسَىٰ وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ (قصص ۳۸)
وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (غافر ۳۶)
صَرْحاً) أي بناء ظاهراً عالياً لا يخفى على الناظر و ان بعد، و هو من التصريح بالأمر، و هو إظهاره بأتم الاظه[۴]
كلمه" صرح" به معناى برجى بلند است، كه از همه جا پيدا باشد، و اين نام از فعل" صرح الشيء" گرفته شده، كه به معناى اين است كه چيزى ظاهر شد.[۵]
هامانُ» و هو وزيره و صاحب أمر[۶]
حيث ظن أن الله ساكن في السماء[۷]
هدف از ساختن برج و رصدخانه، جنجال بود زيرا آخر آيه مىفرمايد: «كَيْدُ فِرْعَوْنَ» شيوهى طاغوتها، مردم فريبى و قدرت نمايى است. «ابْنِ لِي صَرْحاً» 4 تبليغ و دعوت، بىاثر نيست. (فرعون در آغاز تصميم به قتل موسى گرفت.[۸]
و گويا او خيال مىكرده كه خداى تعالى جسمى است كه در بعضى از طبقات جو يا افلاك منزل دارد، لذا اظهار اميد مىكند كه اگر چنين برجى برايش درست كنند از بالاى آن به خداى تعالى اشراف و اطلاع پيدا كند، ممكن هم هست كه او چنين خيالى نمىكرده بلكه مىخواسته مطلب را بر مردم مشتبه نموده و گمراهشان سازد.[۹]
و نيز ممكن است مرادش اين بوده باشد كه برايش رصد خانهاى بسازند، تا ستارگان را رصدبندى نموده، از اوضاع كواكب استنباط كند، آيا رسولى مبعوث شده تا با رسالت موسى تطبيق كند يا نه، و يا آنچه موسى ادعا مىكند حق است يا نه.[۱۰]
به نظر می رسد كه داستان ساختن برج عظيم بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران بوده[۱۱] فيه تعريض لموسى بما جاء به من الدعوة الحقة المؤيدة[۱۲]
اجعل لي صرحا أصعد إلى أعلى درجاته فأنظر إلى السماء لعلي أطلع إلى إله موسى كأنه كان يرى أنه تعالى جسم ساكن في بعض طبقات الجو أو الأفلاك فكان يرجو إذا نظر من أعلى الصرح أن يطلع إليه أو كان هذا القول من قبيل التعمية على الناس و إضلالهم.[۱۳]
- ↑ ینابیع الحکمه، ج۲، ص۲۱۳، به نقل از الکافی، ج۲، ص۲۰۳، ح۱۳.
- ↑ همان به نقل از الکافی، ح۲، ص۲۰۳، ح۱۴.
- ↑ همان، ص۲۱۲ به نقل از الکافی، ج۲، ص۲۰۱، ح۳.
- ↑ التبيان في تفسير القرآن، ج9، ص۷۸.
- ↑ الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص۳۷.
- ↑ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج8، ص: 815
- ↑ تبيين القرآن، ص: 484
- ↑ تفسير نور، ج10، ص: 254
- ↑ الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص۳۷.
- ↑ الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص۳۷.
- ↑ تفسير نمونه، ج16، ص۸۵
- ↑ الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص: ۳۶
- ↑ الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص ۳۷.