کاربر:Rezapour/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
از ویکی پاسخ
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵: خط ۵:
{{پاسخ}}
{{پاسخ}}


در کتاب تفسیر قمی در قرن سوم حدیثی نقل شده: في تفسير على بن إبراهيم حدثني ابى عن بعض رجاله رفعه قال: قال ابو عبد الله عليه السلام: لما هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها قامت الى صنم في بيتها فألقت فيه ملائة «2» لها فقال لها يوسف ما تعملين؟ قالت: ألقى على هذا الصنم ثوبا لا يرانا فانى أستحيى منه، فقال يوسف: فأنت تستحين من صنم لا يسمع و لا يبصر و لا أستحى أنا من ربي؟ فوثب و عدا و عدت من خلفه و أدركهما العزيز على هذه الحالة<ref>تفسير القمي، ج‏1، ص: ۳۴۲- ۳۴۳.</ref>
براساس برخی روایات زلیخا پیش از کامجویی از یوسف، پارچه‌ای بر روی بت در خانه‌اش قرار داد. وقتی با پرسش یوسف مواجه شد که چرا چنین کردی؟ گفت من از او خجالت می‌کشم، پارچه‌ای بر روی آن نهادم تا ما را نبیند. یوسف گفت تو از بتی که نه می‌شنود و نه می‌بیند حیا می‌کنی و من از خداوند خود حیا نکنم. سپس از نزد زلیخا فرار کرد.<ref name=":0">تفسير القمي، ج‏1، ص: ۳۴۲- ۳۴۳.</ref>


نقل اهل سنت (زاد المسير في علم التفسير، ج‏2، ص: ۴۳۱)
این روایت در کتاب تفسیر قمی نوشته شده در قرن سوم<ref name=":0" /> و برخی دیگر از منابع شیعه نقل شده است.<ref>الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج‏5، ص: 213</ref> از جمله کتاب تفسیر قمی نوشته شده در قرن سوم نقل شده است.<ref name=":0" />


فروي عن علي بن أبي طالب رضي الله عنه أن زليخاء قامت إلى صنم مكلل بالدر و- الياقوت في زاوية البيت فسترته بثوب، فقال: ما تصنعين؟ قالت: أستحي من إلهي هذا أن يراني في «2» هذه الصورة، فقال يوسف: أنا أولى أن أستحي من الله، و- هذا أحسن ما قيل فيه، لأن فيه إقامة الدليل<ref>الجامع لأحكام القرآن، ج‏10، ص: 169</ref> (مفاتيح الغيب، ج‏18، ص ۴۴۳.)
همچنین برخی منابع اهل‌سنت<ref>الجامع لأحكام القرآن، ج‏10، ص: 169</ref> از جمله فخر رازی عالم قرن ششم اهل‌سنت در تفسیر مفاتیح الغیب این روایت با کمی تفاوت نقل کرده است.<ref>مفاتيح الغيب، ج‏18، ص ۴۴۳.</ref>


5- از روايتى استفاده مى‏شود كه در آنجا بتى بود، كه معبود همسر عزيز محسوب مى‏شد، ناگهان چشم آن زن به بت افتاد، گويى احساس كرد با چشمانش خيره خيره به او نگاه مى‏كند و حركات خيانت آميزش را با خشم مى‏نگرد، برخاست و لباسى به روى بت افكند، مشاهده اين منظره طوفانى در دل يوسف پديد آورد، تكانى خورد و گفت: تو كه از يك بت بى‏عقل و شعور و فاقد حس و تشخيص، شرم دارى، چگونه ممكن است من از پروردگارم كه همه چيز را مى‏داند و از همه خفايا و خلوتگاهها با خبر است، شرم و حيا نكنم؟.
 
از روايتى استفاده مى‏شود كه در آنجا بتى بود، كه معبود همسر عزيز محسوب مى‏شد، ناگهان چشم آن زن به بت افتاد، گويى احساس كرد با چشمانش خيره خيره به او نگاه مى‏كند و حركات خيانت آميزش را با خشم مى‏نگرد، برخاست و لباسى به روى بت افكند، مشاهده اين منظره طوفانى در دل يوسف پديد آورد، تكانى خورد و گفت: تو كه از يك بت بى‏عقل و شعور و فاقد حس و تشخيص، شرم دارى، چگونه ممكن است من از پروردگارم كه همه چيز را مى‏داند و از همه خفايا و خلوتگاهها با خبر است، شرم و حيا نكنم؟.


اين احساس، توان و نيروى تازه‏اى به يوسف بخشيد و او را در مبارزه شديدى كه در اعماق جانش ميان غريزه و عقل بود كمك كرد، تا بتواند امواج سركش غريزه را عقب براند.
اين احساس، توان و نيروى تازه‏اى به يوسف بخشيد و او را در مبارزه شديدى كه در اعماق جانش ميان غريزه و عقل بود كمك كرد، تا بتواند امواج سركش غريزه را عقب براند.


قالت: أستحي من إلهي هذا أن يراني على معصية، فقال يوسف: أ تستحين من صنم لا يعقل و لا يسمع و لا أستحي من إلهي القائم على كل نفس بما كسبت فو اللَّه لا أفعل ذلك أبدا قالوا: فهذا هو البرهان<ref>مفاتيح الغيب، ج‏18، ص ۴۴۳.</ref> این روایت یکی از احتمالات در مورد برهان پروردگار بوده است.<ref>تفسير نمونه، ج‏9، ص: ۳۷۳.</ref>
قالت: أستحي من إلهي هذا أن يراني على معصية، فقال يوسف: أ تستحين من صنم لا يعقل و لا يسمع و لا أستحي من إلهي القائم على كل نفس بما كسبت فو اللَّه لا أفعل ذلك أبدا قالوا: فهذا هو البرهان<ref>مفاتيح الغيب، ج‏18، ص ۴۴۳.</ref> این روایت یکی از احتمالات در مورد برهان پروردگار بوده است.<ref>تفسير نمونه، ج‏9، ص: ۳۷۳.</ref>
== منابع ==
== منابع ==
{{پانویس|۲}}
{{پانویس|۲}}

نسخهٔ ‏۲۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۴۷

سؤال

همت به و هم بها


براساس برخی روایات زلیخا پیش از کامجویی از یوسف، پارچه‌ای بر روی بت در خانه‌اش قرار داد. وقتی با پرسش یوسف مواجه شد که چرا چنین کردی؟ گفت من از او خجالت می‌کشم، پارچه‌ای بر روی آن نهادم تا ما را نبیند. یوسف گفت تو از بتی که نه می‌شنود و نه می‌بیند حیا می‌کنی و من از خداوند خود حیا نکنم. سپس از نزد زلیخا فرار کرد.[۱]

این روایت در کتاب تفسیر قمی نوشته شده در قرن سوم[۱] و برخی دیگر از منابع شیعه نقل شده است.[۲] از جمله کتاب تفسیر قمی نوشته شده در قرن سوم نقل شده است.[۱]

همچنین برخی منابع اهل‌سنت[۳] از جمله فخر رازی عالم قرن ششم اهل‌سنت در تفسیر مفاتیح الغیب این روایت با کمی تفاوت نقل کرده است.[۴]


از روايتى استفاده مى‏شود كه در آنجا بتى بود، كه معبود همسر عزيز محسوب مى‏شد، ناگهان چشم آن زن به بت افتاد، گويى احساس كرد با چشمانش خيره خيره به او نگاه مى‏كند و حركات خيانت آميزش را با خشم مى‏نگرد، برخاست و لباسى به روى بت افكند، مشاهده اين منظره طوفانى در دل يوسف پديد آورد، تكانى خورد و گفت: تو كه از يك بت بى‏عقل و شعور و فاقد حس و تشخيص، شرم دارى، چگونه ممكن است من از پروردگارم كه همه چيز را مى‏داند و از همه خفايا و خلوتگاهها با خبر است، شرم و حيا نكنم؟.

اين احساس، توان و نيروى تازه‏اى به يوسف بخشيد و او را در مبارزه شديدى كه در اعماق جانش ميان غريزه و عقل بود كمك كرد، تا بتواند امواج سركش غريزه را عقب براند.

قالت: أستحي من إلهي هذا أن يراني على معصية، فقال يوسف: أ تستحين من صنم لا يعقل و لا يسمع و لا أستحي من إلهي القائم على كل نفس بما كسبت فو اللَّه لا أفعل ذلك أبدا قالوا: فهذا هو البرهان[۵] این روایت یکی از احتمالات در مورد برهان پروردگار بوده است.[۶]

منابع

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ تفسير القمي، ج‏1، ص: ۳۴۲- ۳۴۳.
  2. الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج‏5، ص: 213
  3. الجامع لأحكام القرآن، ج‏10، ص: 169
  4. مفاتيح الغيب، ج‏18، ص ۴۴۳.
  5. مفاتيح الغيب، ج‏18، ص ۴۴۳.
  6. تفسير نمونه، ج‏9، ص: ۳۷۳.