اختیار انسانها در بهدست آوردن کفر یا ایمان: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
== تولد انسان با اختیار == | == تولد انسان با اختیار == | ||
خداوند انسان را میآفریند نه کفر کافر را، اگر بنا بر روابط و قواعد حاکم بر طبیعت به وسیله پدر و مادر نطفه ای منعقد شد، سرانجام انسانی متولد میشود و این انسان با توجه به افعالی که خود انجام میدهد یا کافر میشود یا مؤمن، که این دو صفت اموری عارضی هستند که بر شخص عارض میشوند و شخص قدرت بر این را دارد که هر یک را جایگزین دیگری کند | خداوند انسان را میآفریند نه کفر کافر را، اگر بنا بر روابط و قواعد حاکم بر طبیعت به وسیله پدر و مادر نطفه ای منعقد شد، سرانجام انسانی متولد میشود و این انسان با توجه به افعالی که خود انجام میدهد یا کافر میشود یا مؤمن، که این دو صفت اموری عارضی هستند که بر شخص عارض میشوند و شخص قدرت بر این را دارد که هر یک را جایگزین دیگری کند.<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج۵، باب قضاء و قدر، ح۲.</ref> | ||
== علت تامه کفر کافران == | == علت تامه کفر کافران == | ||
علت تامه کفر را خداوند به وجود نیاورده است تا بتوانیم کفر کافر را | علت تامه کفر را خداوند به وجود نیاورده است تا بتوانیم کفر کافر را به اراده خداوند برگشت دهیم. کافر و مومن هر دو به صورت انسان آفریده شدهاند و ذاتاً طبق حکمت الهی و عدل الهی<ref>محاضرات فی الالهیات، ص۱۶۴.</ref> مختار هستند. انسانها با اختیار خود یکسری امور را انتخاب کرده و باعث ایجاد علت تامه برای کفر شده است. پس کفر کافر معلول انتخاب خود او بوده است و با توجه به اینکه قضاء و قدر تکوینی عینی حکم میکند که با وجود علت تامه هر معلولی، وجود آن ضرورت دارد پس کفر کافر نیز حتماً باید با وجود علت تامه آن حاصل شود در غیر این صورت تمام قواعدی که طبق حکمت الهی مشخص شده است نقض میشود و خلقت حکیمانه را زیر سئوال میبرد ـ از سوی دیگر، خداوند از باب قاعده لطف تمامی عواملی که باعث خذلان و کفر میشود را بیان کرده است و از طرفی با وعد و وعید خود، انسانها را راغب کرده است که به سوی اطاعت الهی بروند.<ref>ترجمه و شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۶۰.</ref> و انسان را نیز مجهز به تفکر کرده است تا به عقل خود حسن و قبح افعال را تشخیص دهد و خود را به مهلکه نکشاند و نیز دیگر رسولانی را برای تذکر دادن فرستاده تا مردم را هدایت کنند و برای اینکه انسانها در وادی شک و حیرت نمانند معجزاتی را همراه آنها فرستاده است تا مردم یقین به حقانیت آنها کنند و بعد از این همه لطف، بیان داشته است که اگر کفار بعد از سالها عناد و کفر توبه کنند و ایمان آورند نیازی به انجام تکالیف گذشته را ندارند و باب توبه را برای معصیت کاران، دائمی قرار داده است و اینها همه یعنی از بین بردن علل کفر در عالم تشریع که باعث قضا و قدر تکوینی میشود حال دیگر میماند انسان و اختیار که یا به خیر کثیر برسد یا خود را خوار و ذلیل کند و در انتها باید بگوییم که خداوند علم به این دارد که انسان با اختیار خود به کدام سو حرکت میکند ولی اقتضای خلقت حکیمانه آن است که هر صاحب استعدادی که لیاقت وجود پیدا کردن را دارد خلق کند و او را به کمال لایق خودش برساند، یکی کمالات را دنیوی میبیند و به همانها راضی میشود و دیگری به کمالات دنیوی و اخروی هر دو توجه میکند و خود را تحت ولایت عقل و رسولان قرار میدهد تا از نعمتهای هر دو جهان استفاده بکند. | ||
== تفاوت قضا و قدر تکوینی با قضا و قدر تشریعی == | == تفاوت قضا و قدر تکوینی با قضا و قدر تشریعی == |
نسخهٔ ۱۲ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۱۴
خلقت کفار چگونه با عدل الهی سازگاری دارد؟ آیا خداوندی که علت تامه موجودات است نمیتوانست انسان کافر را، کافر خلق نکند؟
تولد انسان با اختیار
خداوند انسان را میآفریند نه کفر کافر را، اگر بنا بر روابط و قواعد حاکم بر طبیعت به وسیله پدر و مادر نطفه ای منعقد شد، سرانجام انسانی متولد میشود و این انسان با توجه به افعالی که خود انجام میدهد یا کافر میشود یا مؤمن، که این دو صفت اموری عارضی هستند که بر شخص عارض میشوند و شخص قدرت بر این را دارد که هر یک را جایگزین دیگری کند.[۱]
علت تامه کفر کافران
علت تامه کفر را خداوند به وجود نیاورده است تا بتوانیم کفر کافر را به اراده خداوند برگشت دهیم. کافر و مومن هر دو به صورت انسان آفریده شدهاند و ذاتاً طبق حکمت الهی و عدل الهی[۲] مختار هستند. انسانها با اختیار خود یکسری امور را انتخاب کرده و باعث ایجاد علت تامه برای کفر شده است. پس کفر کافر معلول انتخاب خود او بوده است و با توجه به اینکه قضاء و قدر تکوینی عینی حکم میکند که با وجود علت تامه هر معلولی، وجود آن ضرورت دارد پس کفر کافر نیز حتماً باید با وجود علت تامه آن حاصل شود در غیر این صورت تمام قواعدی که طبق حکمت الهی مشخص شده است نقض میشود و خلقت حکیمانه را زیر سئوال میبرد ـ از سوی دیگر، خداوند از باب قاعده لطف تمامی عواملی که باعث خذلان و کفر میشود را بیان کرده است و از طرفی با وعد و وعید خود، انسانها را راغب کرده است که به سوی اطاعت الهی بروند.[۳] و انسان را نیز مجهز به تفکر کرده است تا به عقل خود حسن و قبح افعال را تشخیص دهد و خود را به مهلکه نکشاند و نیز دیگر رسولانی را برای تذکر دادن فرستاده تا مردم را هدایت کنند و برای اینکه انسانها در وادی شک و حیرت نمانند معجزاتی را همراه آنها فرستاده است تا مردم یقین به حقانیت آنها کنند و بعد از این همه لطف، بیان داشته است که اگر کفار بعد از سالها عناد و کفر توبه کنند و ایمان آورند نیازی به انجام تکالیف گذشته را ندارند و باب توبه را برای معصیت کاران، دائمی قرار داده است و اینها همه یعنی از بین بردن علل کفر در عالم تشریع که باعث قضا و قدر تکوینی میشود حال دیگر میماند انسان و اختیار که یا به خیر کثیر برسد یا خود را خوار و ذلیل کند و در انتها باید بگوییم که خداوند علم به این دارد که انسان با اختیار خود به کدام سو حرکت میکند ولی اقتضای خلقت حکیمانه آن است که هر صاحب استعدادی که لیاقت وجود پیدا کردن را دارد خلق کند و او را به کمال لایق خودش برساند، یکی کمالات را دنیوی میبیند و به همانها راضی میشود و دیگری به کمالات دنیوی و اخروی هر دو توجه میکند و خود را تحت ولایت عقل و رسولان قرار میدهد تا از نعمتهای هر دو جهان استفاده بکند.
تفاوت قضا و قدر تکوینی با قضا و قدر تشریعی
در تبیین قضا و قدر فرمودهاند که قضا و قدر تکوینی اقسامی دارد که یکی از آنها قضا و قدر عینی میباشد. تقدیر عینی یعنی خصوصیاتی که شیء در هنگام تحقق خارجی از علتش گرفته است و قضاء عینی: یعنی ضرورت وجود شیء در هنگام وجود علت تامه خود به نحو ضرورت عینی خارجی.[۴]
پس هر زمان که طبق سنّت الهی حاکم بر جهان علت تامه تحقق یک چیز محقق شود (که یکی از اجزای علت تامه اراده خداوند میباشد و تا اراده خداوند نباشد علت اصلاً علت تامه نمیشود) آن شیء به مقتضای قضای عینی الهی باید محقق شود و این تخلف پذیر نیست. حال اگر این موجود انسان شد به مقتضای حکمت الهی این شخص مختار است یعنی بزرگترین تفاوت انسانها با سایر مخلوقات در همین اختیار داشتن اوست و صرف اختیار داشتن مساوی با کفر نیست بلکه انسانیت مصادف است با اشرف مخلوقات بودن و مسجود ملائک شدن ـ حال آیا قابل قبول است که بگوییم خداوند کافر آفریده است. خیر زیرا کفر صفتی عارضی است که قابل تغییر است و ضمناً خداوند میفرماید: ما شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آوردیم در حالی که چیزی نمیدانستید.[۵]
این بیانگر آن است که وجودی پاک از هر نوع شائبه کفر و نفاق پا به عرصه عالم میگذارد.
پس این انسان میتواند با اختیار خود وجودی مؤمن بسازد یا با اختیار خود وجودی کافر بسازد و سرّ این مطلب این است که خداوند انسان را برای مختار بودن آفریده است و ذات او اقتضای اختیار میکند.[۶]
قضا و قدر الهی دارای مراتبی است که به بعضی از آنها اشاره میکنم:
قضا و قدر تشریعی: یعنی اوامر و نواهی خداوند که در کتاب و سنت وارد شده است و این همان است که حضرت علی(ع) در جواب سئوال شامی که پرسید قضاء و قدر چیست بیان فرمودند: قضاء و قدر امر به اطاعت است و نهی از معصیت و قدرت بر فعل حسنه و ترک گناه و تلاش برای قربت به خداوند و پستی و خواری برای کسی که معصیت او را بکند و وعد و وعید.
قضا و قدر تکوینی: و این همان حقایقی است که در نظام وجود، تعبیه شده است و به دو قسم علمی و عینی تقسیم میشود:
الف: قضا و قدر تکوینی علمی عبارت است: علم خداوند به حدود اشیاء و خصوصیات آنها قبل از ایجاد کردن آنها و قضاء علمی یعنی علم خداوند به این که وجود اشیاء و از بین رفتن آنها زمانی که تمامی علتهای این دو امر وجود داشته باشد ضروری میباشد.
ب) قضا و قدر عینی تکوینی: این دو نوع از قضاء و قدر در متن واقع و تحقق بیرونی اشیاء میباشد.
تقدیر عینی عبارت است از خصوصیاتی که شیء در زمان محقق شدنش از علتهای خود در وجود خارجی میگیرد و قضاء عینی عبارت است از ضرورت وجود شیء در زمانی که عله تامه آن موجود باشد.[۷]
پس مشخص میشود که عالم تشریع و تکوین دو عالم مجزا از هم هستند هر چند اصل در عالم تشریع آن است که بنا به قواعد تکوینیات اتفاق میافتد ولی خداوند این گونه نظام را پدیدآورده است که انسان در عالم تشریع مختار است و میتواند هر عملی خواست انجام دهد و از اعمال خود نتایجی را توقع داشته باشد که طبق قواعد تکوینی اتفاق میافتد.
منابع
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج۵، باب قضاء و قدر، ح۲.
- ↑ محاضرات فی الالهیات، ص۱۶۴.
- ↑ ترجمه و شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۶۰.
- ↑ محاضرات فی الالهیات، جعفر سبحانی، ص۲۲۵–۲۲۴.
- ↑ نحل / ۷۸.
- ↑ کشف المراد، شرح تجدید الاعتقاد، متن خواجه نصیر الدین طوسی شرح علامه حلی، کتاب فروشی، ص۴۶۰، ترجمه شعرانی، ابوالحسن.
- ↑ محاضرات فی الالهیات، ص۲۲۵ ـ ۲۳۴ ـ ۲۲۳.